پارت ۱۳ عشق تا حد مرگ
از زبون بورام
یو دفعه یا دم افتاد یک چیزی رو تو نامه ننوشتم و نامه رو باز کردم و در ادامه نوشتم ا/ت عزیزم دلم خیلی میخواهد یک روز دیگر کنارت بودم اما میدانم که نمیشه پس برایت یک عکس از خودم میزارم که همیشه زمانه که دلتنگم شدی به عکسم نگاه کنی
برادرت آمد و نمیتونم بیشتر باهات حرف بزنم مادرت بورام
و بعد نامه را گذاشتم تو پاکتم
از زبون تهیونگ
جیمین بهم گفت برم تو اتاق بورام که کار بدی نکنه منم رفتم وقتی رفتم داخل یو دفعه دلم لرزید و پشیمون شدم از کارم اخه داشت با حسرت به دور و برش نگاه می کرد اما دیگه کاری بود که باید میکردم با دلی پر از حسرت
تهیونگ: دارید چی کار میکنید
بورام:برای آخرین بار به وسایل دخترم نگاه میکنم(با بغض)
با این حرفش دلم بدجوری شکست. من ۱۰۰ نفر رو کشتم اما این فرق داشت دلم نمیومد بزارم کسی بکشش پس حرفی نزدم و نشستم روی تخت
تهیونگ : مامان.....واقعا متاسفام که نمیتونم کاری کنم
از زبون بورام :
داشتم با حسرت به وسایل ا/ت نگاه میکردم که تهیونگ اومد
تهیونگ: دارید چی کار میکنید
بورام:برای آخرین بار به وسایل دخترم نگاه میکنم(با بغض)
که حرفی نزد و اومد رو تخت نشست
تهیونگ : مامان.....واقعا متاسفام که نمیتونم کاری کنم
با این حرفش جا خوردم همیشه میگفت خانوم بورام اما حالا میگه مامان پس رفتم کنارش نشستم و......
بورام:ناراحت نباش پسرم.....همیشه سلیقه خواهرت رو تحسین میکردم اتاقش رو خیلی قشنگ چیده مگه نه؟
از زبون تهیونگ:
بعد حرفم بورام اومد کنارم نشست و....
بورام:ناراحت نباش پسرم.....همیشه سلیقه خواهرت رو تحسین میکردم اتاقش رو خیلی قشنگ چیده مگه نه؟
واقعا نمیدونم چطوری تو اون وضع اینقد باهام خوب بود منم جوابش رو دادم و ....
تهیونگ:اره همیشه هم شما تحسی.....
داشتم حرف میزدم که جیمین اومد
جیمین : تو قرار بود بیای نزاری فرار کنه اما نشستی داری باهاش حرف میزنی الانم نمیخواد دیگه بلند شو برو بیرون مینهو اومد(با داد)
منم مجبور شدم برم
(ادامه دایرکت)
یو دفعه یا دم افتاد یک چیزی رو تو نامه ننوشتم و نامه رو باز کردم و در ادامه نوشتم ا/ت عزیزم دلم خیلی میخواهد یک روز دیگر کنارت بودم اما میدانم که نمیشه پس برایت یک عکس از خودم میزارم که همیشه زمانه که دلتنگم شدی به عکسم نگاه کنی
برادرت آمد و نمیتونم بیشتر باهات حرف بزنم مادرت بورام
و بعد نامه را گذاشتم تو پاکتم
از زبون تهیونگ
جیمین بهم گفت برم تو اتاق بورام که کار بدی نکنه منم رفتم وقتی رفتم داخل یو دفعه دلم لرزید و پشیمون شدم از کارم اخه داشت با حسرت به دور و برش نگاه می کرد اما دیگه کاری بود که باید میکردم با دلی پر از حسرت
تهیونگ: دارید چی کار میکنید
بورام:برای آخرین بار به وسایل دخترم نگاه میکنم(با بغض)
با این حرفش دلم بدجوری شکست. من ۱۰۰ نفر رو کشتم اما این فرق داشت دلم نمیومد بزارم کسی بکشش پس حرفی نزدم و نشستم روی تخت
تهیونگ : مامان.....واقعا متاسفام که نمیتونم کاری کنم
از زبون بورام :
داشتم با حسرت به وسایل ا/ت نگاه میکردم که تهیونگ اومد
تهیونگ: دارید چی کار میکنید
بورام:برای آخرین بار به وسایل دخترم نگاه میکنم(با بغض)
که حرفی نزد و اومد رو تخت نشست
تهیونگ : مامان.....واقعا متاسفام که نمیتونم کاری کنم
با این حرفش جا خوردم همیشه میگفت خانوم بورام اما حالا میگه مامان پس رفتم کنارش نشستم و......
بورام:ناراحت نباش پسرم.....همیشه سلیقه خواهرت رو تحسین میکردم اتاقش رو خیلی قشنگ چیده مگه نه؟
از زبون تهیونگ:
بعد حرفم بورام اومد کنارم نشست و....
بورام:ناراحت نباش پسرم.....همیشه سلیقه خواهرت رو تحسین میکردم اتاقش رو خیلی قشنگ چیده مگه نه؟
واقعا نمیدونم چطوری تو اون وضع اینقد باهام خوب بود منم جوابش رو دادم و ....
تهیونگ:اره همیشه هم شما تحسی.....
داشتم حرف میزدم که جیمین اومد
جیمین : تو قرار بود بیای نزاری فرار کنه اما نشستی داری باهاش حرف میزنی الانم نمیخواد دیگه بلند شو برو بیرون مینهو اومد(با داد)
منم مجبور شدم برم
(ادامه دایرکت)
۹.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.