خوناشام وحشی 🍷🦇
#خوناشام_وحشی 🍷🦇
Part_2
ادامه
ب.ت: نیازی به توصیح نیست دخترم...میتونی بری...*لبخند*
ا.ت: جدی بابا...*ذوق*
م.ت: دخترم تو هم نیاز به خوش گذرونی داری...تو هم انسانی...پس برو...فقط با ما در تماس باش که نگرانت نشیم..*لبخند*
ا.ت: وایییی ممنونم..*ذوق*
ا.ت از سر جاش بلند شد و گو..نه ی مادر و پدرش رو بو..سید...
تشکر کرد و به سمت بالا رفت تا از کمد لباس های لازم رو داخل چمدونش بزاره..
چند دست لباس گذاشت...
لوازم آرایش...پاور بانک...شانه...و غیره...
ا.ت میتونست با دوستاش هر چقدر که میخواست کمپ بمونه..
چون امتحان فیزیک آخرین امتحان بود و ا.ت و دوستاش تعطیل شدن..
تا موقع ی دانشگاه...
ا.ت تلفنش رو برداشت و به هانجین زنگ زد...
Part_2
ادامه
ب.ت: نیازی به توصیح نیست دخترم...میتونی بری...*لبخند*
ا.ت: جدی بابا...*ذوق*
م.ت: دخترم تو هم نیاز به خوش گذرونی داری...تو هم انسانی...پس برو...فقط با ما در تماس باش که نگرانت نشیم..*لبخند*
ا.ت: وایییی ممنونم..*ذوق*
ا.ت از سر جاش بلند شد و گو..نه ی مادر و پدرش رو بو..سید...
تشکر کرد و به سمت بالا رفت تا از کمد لباس های لازم رو داخل چمدونش بزاره..
چند دست لباس گذاشت...
لوازم آرایش...پاور بانک...شانه...و غیره...
ا.ت میتونست با دوستاش هر چقدر که میخواست کمپ بمونه..
چون امتحان فیزیک آخرین امتحان بود و ا.ت و دوستاش تعطیل شدن..
تا موقع ی دانشگاه...
ا.ت تلفنش رو برداشت و به هانجین زنگ زد...
۱۰.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.