{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۷۰
نی سان : مین ات چرا مثل ضعیف هل نشستی
یانگ هی : ات چرا خودتو مقصر میدونی
ات : پدر درست میگه من بدرد نخورم
بعد از حرف اش گریه هایش شروع شد جونکوک و تهیونگ سمت اش رفتن و با ناراحتی تهیونگ گفت
تهیونگ : ات گریه نکن چیزی نیست حالش خوب میشه
جونکوک: بابا زنداداشم گریه نکن اگه داداشم خبردار بشه ناراحت میشه
ات : خ ...... خیلی ... از شما ... ممنونم اگه شما نبودین ..... الان هیچ کس پیشم ... نبود
یانگ هی ات رو در آغوش اش گرفت یونگی و هوسوک به تماشا اون ها بودن
دکتر : همراه خانم مین ها یون شما هستین
همه به سمته دکتر رفت بجر ات درد اش هر دیقه بیشتر میشد
یونگی : هال همسرم خوبه ؟
دکتر: بله حالشون خوبه فقد بچه ....
یونگی : بچه چی ؟
دکتر: همسرتون حالش خوبه و بخاطر جون همسرتون بچه رو گذاشتیم تو دستگاه تا وقتی ۹ ماه اش میشه همان جا.......
یونگی نمیدونست چیکار کنه سکوت کرده بود
هوسوک : چیری نیست پدر خدا رو شکر حال هر دو خوبه
یونگی : درسته ....
نی سان شک کرد و سمت ات رفت
نی سان : ات خوبی ؟
ات : اوهمم
تهیونگ : راستش میشه یه چیزی بگم
هوسوک : باز چی شده
تهیونگ : بریم اون سمت
سمت راه رو هر چهار تا شون رفتن
یونگی: چیشده
تهیونگ : راستش جیمین.....
جونکوک : چیشده اتفاقی اوفتاد برایه جیمین
تهیونگ : نمیدونم چجوری بگم
یونگی : خوب بگو دیگه ....
تهیونگ : از دیروز تا هالا خبری ازش نیست
جونکوک: یعنی چی خودم چند روز پیش باهاش حرف زدم
تهیونگ : دنبالش میگردن اما خبری ازش نیست
ات: یعنی چی که خبری ازش نیست
ات با سوالی که پرسید سمت اون قدم برداشت
ات : جیمین کجاست؟ گم شده درسته ؟
تهیونگ : ات باید اینو میشنیدی از دیروز خبری از جیمین نداریم
ات انگار تو مغز اش شلیک کردن سکوت کرد و چشم هایش رو بست درد شکم اش پیشتر شد و چشم هایش سیاهی رفت نی سان و یانگ هی زود به سمت اش اومد یونگی و پسرا نگران زود سمت ات رفتم یانگ هی شروع به گریه کردن کرد
یانگ هی: حتما .... بچش ...... سقت میشه ..... با خبری که شنید
یونگی هوسوک شکه نگاهشون رو به یانگ هی دوخت
یونگی : ات حاملست ؟
نی سان : ما هم تازه خبر دار شدیم
هوسوک خواهرش رو براید استایل بغل گرفت و سمت دکتر رفت
》》》》》》》》》》》》》》
باز هم یونگی جلو در اتاق اورژانس منتظر بود
نی سان عصبی سمته یونگی رفت و گفت
نی سان : مگه تقصیره ات بود که دعواش کردی
تهیونگ دست نی سان رو گرفت و گفت
تهیونگ : عزیزم به ما ربطی نداره
نی سان دست اش رو هول داد
نی سان : اون دختر تقصیری نداشت اون یا آوردن همسر تو نزدیک که پچه خودشو از دست بده
یونگی فقد خیره به حرف هایه نی سان بود
یانگ هی: خوب راست میگه نی سان راست میگه خدا میدونه از وقتی اومده بیمارستان چقد درد میکشید
جونکوک: کارتون خیلی اشتباه بود هم کار آقای یونگی هم کاره هوسوک
دکتر : همراه خانم مین ات
یونگی : بله پدرش هستم
دکتر : همسرشون نیست ؟
یونگی سکوت کرد و هوسوک با لکنت گفت
هوسوک : راستش اون نیست کار داره .... حال خواهرم چطوره
دکتر : انگار چیزه سنگینی بلند کرده یا خسته شده خ*ون ر*یزی کرده بود و دردش بخاطر همین بود شانس آوردین که همین جا بودین وگرنه از خونه به اینجا میاوردیش حتما بچه رو از دست میدادین
پارت ۷۰
نی سان : مین ات چرا مثل ضعیف هل نشستی
یانگ هی : ات چرا خودتو مقصر میدونی
ات : پدر درست میگه من بدرد نخورم
بعد از حرف اش گریه هایش شروع شد جونکوک و تهیونگ سمت اش رفتن و با ناراحتی تهیونگ گفت
تهیونگ : ات گریه نکن چیزی نیست حالش خوب میشه
جونکوک: بابا زنداداشم گریه نکن اگه داداشم خبردار بشه ناراحت میشه
ات : خ ...... خیلی ... از شما ... ممنونم اگه شما نبودین ..... الان هیچ کس پیشم ... نبود
یانگ هی ات رو در آغوش اش گرفت یونگی و هوسوک به تماشا اون ها بودن
دکتر : همراه خانم مین ها یون شما هستین
همه به سمته دکتر رفت بجر ات درد اش هر دیقه بیشتر میشد
یونگی : هال همسرم خوبه ؟
دکتر: بله حالشون خوبه فقد بچه ....
یونگی : بچه چی ؟
دکتر: همسرتون حالش خوبه و بخاطر جون همسرتون بچه رو گذاشتیم تو دستگاه تا وقتی ۹ ماه اش میشه همان جا.......
یونگی نمیدونست چیکار کنه سکوت کرده بود
هوسوک : چیری نیست پدر خدا رو شکر حال هر دو خوبه
یونگی : درسته ....
نی سان شک کرد و سمت ات رفت
نی سان : ات خوبی ؟
ات : اوهمم
تهیونگ : راستش میشه یه چیزی بگم
هوسوک : باز چی شده
تهیونگ : بریم اون سمت
سمت راه رو هر چهار تا شون رفتن
یونگی: چیشده
تهیونگ : راستش جیمین.....
جونکوک : چیشده اتفاقی اوفتاد برایه جیمین
تهیونگ : نمیدونم چجوری بگم
یونگی : خوب بگو دیگه ....
تهیونگ : از دیروز تا هالا خبری ازش نیست
جونکوک: یعنی چی خودم چند روز پیش باهاش حرف زدم
تهیونگ : دنبالش میگردن اما خبری ازش نیست
ات: یعنی چی که خبری ازش نیست
ات با سوالی که پرسید سمت اون قدم برداشت
ات : جیمین کجاست؟ گم شده درسته ؟
تهیونگ : ات باید اینو میشنیدی از دیروز خبری از جیمین نداریم
ات انگار تو مغز اش شلیک کردن سکوت کرد و چشم هایش رو بست درد شکم اش پیشتر شد و چشم هایش سیاهی رفت نی سان و یانگ هی زود به سمت اش اومد یونگی و پسرا نگران زود سمت ات رفتم یانگ هی شروع به گریه کردن کرد
یانگ هی: حتما .... بچش ...... سقت میشه ..... با خبری که شنید
یونگی هوسوک شکه نگاهشون رو به یانگ هی دوخت
یونگی : ات حاملست ؟
نی سان : ما هم تازه خبر دار شدیم
هوسوک خواهرش رو براید استایل بغل گرفت و سمت دکتر رفت
》》》》》》》》》》》》》》
باز هم یونگی جلو در اتاق اورژانس منتظر بود
نی سان عصبی سمته یونگی رفت و گفت
نی سان : مگه تقصیره ات بود که دعواش کردی
تهیونگ دست نی سان رو گرفت و گفت
تهیونگ : عزیزم به ما ربطی نداره
نی سان دست اش رو هول داد
نی سان : اون دختر تقصیری نداشت اون یا آوردن همسر تو نزدیک که پچه خودشو از دست بده
یونگی فقد خیره به حرف هایه نی سان بود
یانگ هی: خوب راست میگه نی سان راست میگه خدا میدونه از وقتی اومده بیمارستان چقد درد میکشید
جونکوک: کارتون خیلی اشتباه بود هم کار آقای یونگی هم کاره هوسوک
دکتر : همراه خانم مین ات
یونگی : بله پدرش هستم
دکتر : همسرشون نیست ؟
یونگی سکوت کرد و هوسوک با لکنت گفت
هوسوک : راستش اون نیست کار داره .... حال خواهرم چطوره
دکتر : انگار چیزه سنگینی بلند کرده یا خسته شده خ*ون ر*یزی کرده بود و دردش بخاطر همین بود شانس آوردین که همین جا بودین وگرنه از خونه به اینجا میاوردیش حتما بچه رو از دست میدادین
۲۶۴
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.