چند پارتی
چند پارتی
𝐩𝐚𝐫𝐭²
# درخواستی
. قتی برادر ناتنیت بود و..........
ولی خوب نمیدونستم همین طور وایسام
- خوب پس بریم پارک
+ باشه بریم
وایسا یعنی آلان یونگی قبول کرد و او کتم رو پوشیدم و رفتم سمتش به نزدیک ترین پارک رفتیم و روی صندلی نشستیم ، سکوتی مرگ بار بینمون بود داشتم خسته میشدم که یونگی شکست
+ ببینم تاحالا عاشق شدی؟؟؟
- اره تو چطور ( با حالت مستی)
+ اره حدودا وقتی ۲۰ و ۲۱ یک سالم بود
با این حرفش خیلی ناراحت شدم ولی بروز ندادم اخه تو چقدر احمقی که انتظار داری اون عاشق تو بشه او تو به عنوان خواهرش میبینه
- اها پس
+ میگم اگه میشه یکاری کنم
- چی کا.....
هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که چیز نرمی روی لبام حس کردم یعنی الان یونگی منو بوسید، چند ثانیه مات موندم ولی خودمم این رو میخواستم پس همکاری کردم
نفس کم آوردم به بازوش که ول کنه ول کردم که تازه یادم اوفتاد شکری خوردم زود کیفم رو برداشتم و رفتم سمت ماشین با بوسه ی کوچولو مستیم پرید زود رفتم سمت خونه و به سرعت رفتم اتاقم و لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم
فلش بک به صبح ساعت ۱۰
با سردردی شدید بلند شدم رفتم پایین رفتم سمت یخچال و یک لیوان رو پر کردم و رفتم سمت کابینت و قرص سردر رو در اوردم و خوردم و بعد چند ثانیه تازه یادم افتاد که دیشب چی شد در همین فکر بودم که یهو یونگی اومد پایین میخواستم از دستش فرار کردم و زود رفتم سمت ورودی آشپز خونه که کمرم رو گرفت و بلندم کردم و رو اون گذاشتم و و دستاش رو دو طرفم گذاشت که راهی برای فرار نداشته باشم هر چند سعی میکردم نمیتونستم از دستش بیرون بیام که این بار صبرش لبریز شد و دستاش رو محکم روی اپل گذاشتم با چشمای عصبی نگاهم کرد که سر جام میخکوب شدم دیگه حرکتی نکردم
+ چرا از دستم فرار میکنی( عصبی)آها بخاطر دیشبه ؟؟؟
- او نه نه( ترس )
+ خوب فکردم نفهمیدی؟؟؟
- چ.. یی میگی... ( ترس)
+ بوسه ی دیروز بخاطر این بود که بهت بفهمونم من تو رو دوست دارم بفهم چیکار کنم که بفهمی
- ولی این نمیشه.... ما خواهرو برادریم... ای
+ هیش.. ما حتی از یک پدر و مادر نیستیم
- اما....
+ اما و ولی نداره من تو رو دوست دارم و به چشم خواهر بهت نگاه نمیکنم پس قبول اگه مشکل خانوادست خودم حلش میکنم
+ اما بابا....
+ گفتم خودم حلش میکنم قبول میکنی
من که خدا خواسته سرم رو به معنی اره تکون دادم.و....
𝐩𝐚𝐫𝐭²
# درخواستی
. قتی برادر ناتنیت بود و..........
ولی خوب نمیدونستم همین طور وایسام
- خوب پس بریم پارک
+ باشه بریم
وایسا یعنی آلان یونگی قبول کرد و او کتم رو پوشیدم و رفتم سمتش به نزدیک ترین پارک رفتیم و روی صندلی نشستیم ، سکوتی مرگ بار بینمون بود داشتم خسته میشدم که یونگی شکست
+ ببینم تاحالا عاشق شدی؟؟؟
- اره تو چطور ( با حالت مستی)
+ اره حدودا وقتی ۲۰ و ۲۱ یک سالم بود
با این حرفش خیلی ناراحت شدم ولی بروز ندادم اخه تو چقدر احمقی که انتظار داری اون عاشق تو بشه او تو به عنوان خواهرش میبینه
- اها پس
+ میگم اگه میشه یکاری کنم
- چی کا.....
هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم که چیز نرمی روی لبام حس کردم یعنی الان یونگی منو بوسید، چند ثانیه مات موندم ولی خودمم این رو میخواستم پس همکاری کردم
نفس کم آوردم به بازوش که ول کنه ول کردم که تازه یادم اوفتاد شکری خوردم زود کیفم رو برداشتم و رفتم سمت ماشین با بوسه ی کوچولو مستیم پرید زود رفتم سمت خونه و به سرعت رفتم اتاقم و لباسام رو عوض کردم و گرفتم خوابیدم
فلش بک به صبح ساعت ۱۰
با سردردی شدید بلند شدم رفتم پایین رفتم سمت یخچال و یک لیوان رو پر کردم و رفتم سمت کابینت و قرص سردر رو در اوردم و خوردم و بعد چند ثانیه تازه یادم افتاد که دیشب چی شد در همین فکر بودم که یهو یونگی اومد پایین میخواستم از دستش فرار کردم و زود رفتم سمت ورودی آشپز خونه که کمرم رو گرفت و بلندم کردم و رو اون گذاشتم و و دستاش رو دو طرفم گذاشت که راهی برای فرار نداشته باشم هر چند سعی میکردم نمیتونستم از دستش بیرون بیام که این بار صبرش لبریز شد و دستاش رو محکم روی اپل گذاشتم با چشمای عصبی نگاهم کرد که سر جام میخکوب شدم دیگه حرکتی نکردم
+ چرا از دستم فرار میکنی( عصبی)آها بخاطر دیشبه ؟؟؟
- او نه نه( ترس )
+ خوب فکردم نفهمیدی؟؟؟
- چ.. یی میگی... ( ترس)
+ بوسه ی دیروز بخاطر این بود که بهت بفهمونم من تو رو دوست دارم بفهم چیکار کنم که بفهمی
- ولی این نمیشه.... ما خواهرو برادریم... ای
+ هیش.. ما حتی از یک پدر و مادر نیستیم
- اما....
+ اما و ولی نداره من تو رو دوست دارم و به چشم خواهر بهت نگاه نمیکنم پس قبول اگه مشکل خانوادست خودم حلش میکنم
+ اما بابا....
+ گفتم خودم حلش میکنم قبول میکنی
من که خدا خواسته سرم رو به معنی اره تکون دادم.و....
۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.