جونگکوک
طلوعی پس از خورشید
𝐏𝐚𝐫𝐭:1
دختریی که به تنهایی پولدار ترین شد تو سن ۲۰سالگی باورش سخت بود ولی اون با شانس تونست پولدار ترین شه مثل پرنسی که قصری برا خودش داشت تنها چیزی که خعلی دوسش داشت گربعه سفید پشمالوش بود که نامش رو گزاشته بود پیشولی ا/ت هروز به کلاب ای کع داشت سرمی زد و نظارتش می کرد و هرز گاهی ام مست می کرد
☆شنبه☆
اب را باز کرد تا داخل وان پر شه
گوشیش رو برداشت و به سمت وان رفت و دراز کشید
مثل همیشه صفحه اینستاش پر از لایک و کامنت بود
داشت کامنتا رو می خوند کع به چشمش یه کامنت عجیب خورد
کاربر ناشناس: دخترجون قراره ملکه واقعی شی پادشاهت منتطر تو عه
ا/ت: واوو مردم جدیدا یه چی زده به سرشون من همین الان ملکه واقعی هستم
گوشیو گزاشتم کنار و رفتم کامل زیر اب
بعد چند ثانیه اومدم بیرون و موهام رو شستم حوله ام رو پوشیدم رفتم جلوی میز نشستم ماسک صورتمو برداشتم گزاشتم و موهامو خشک کردم و بعدش صاف کردم از بالا بستمش عطر ام رو برداشتم و به خدم زدم به از ۱ساعت به خدم رسیدم
ا/ت: پیشولی قراره امروز تو بار پارتی بگیریم می دونی کی قراره بیاد خواننده موردعلاقه من حتا فکرشم خوبع ببخشید تورو نمی تونم با خدم ببرم ولی غذات رو اونجا گزاشتم
سمت کمد رفتم لباس مد نظرم رو برداشتم(عکسش رو براتون گزاشتم)
لباسم رو پوشیدم و موهام دوباره با اتو حالت دادم و باز گزاشتمش
گوشیمو برداشتم از خونه زدم بیرون با ماشین به سمت بار رفتم
♡داخل شدن بار♡
با دقت نگا می کردم به همه جا می خواستم همه چی عالی باشه
۴ساعت بعد☆ساعت ۹شب☆
پیشواز مهمونا رفتم
ا/ت: اوه مارینا خیلی وقته ندیدمت چقدر سکسی شدی لعنتی
مارینا: تو که از من بدتری
ا/ت: حدس بزن کی میخواد بیاد
مارینا:چیز تعجب اوری ام نی خانم لاگارتا
ا/ت: خیلی دقیقی نمی شه گولت زد فاب خدمی
بعد از چند دقیقه گفت گو تصمیم گرفتیم بریم یه زره وسط برقصیم
مثل همیشه خلو چل بازی در اوردیم
تا اینکه لاگارتا وارد شد
منو مارینا رفتیم پیشوازش
سلام کردیم احوال پرسی بعدش به یه سمت میز رفتیم و نشستیم پر از مشروب خوراکی اونجا بود
لاگارتا: خانم ا/ت برای خدتون دیگه ملکه ای شدید
ا/ت: ولی بازم به شما نمی رسم در مقابل شما پرنسس ام
باهم دیگه خندیدم
ا/ت: از خدتون پذیرایی کنید
همه مشغول بودن و منم ودکا رو برداشتم و کمی ازش خوردم
گارسون: ببخشید خانوم اینو یه شخصی به هم داد گفت بهتون بدم
*کاغذ رو برداشتم حالت نامه بود بازش کردم و داخلش رو خوندم
به قول خدت هنوز پرنسس هستی ولی وقته ملکه پادشاهت شی همین الانمش خیلی منتظرت ع ا/ت*
ا/ت: یعنیی چی مردم چی به سرشون اومده
مارینا: چی شده
ا/ت: اینو نوشته رو ببین
کاغذ رو دادم به مارینا
مارینا: عقلتو از دست دادی ا/ت چیزی نگفته که گفته امیدوارم همیشه موفق باشی
ا/ت: چیییی بده ببینم
نگا کردم به کاغذ
ا/ت: ولی من یعنی چی متن این نبود
مارینا: بسه دیگه ودکا نخور مستی
یه هو سرم گیج رفت و خوردم زمین
مارینا: ا/ت بلند شو چی شده بت
♡۱۰ساعت بعد♡
چشام رو با حالت سوزش باز کردم روی یه تخت بود یه اتاق بزرگ تر از اتاق خدم
زن: خانم بیدار شدید الان می رم به ارباب خبر می دم صبر کنید
ا/ت: چییی ارباب چه اتفاقی برای من افتادهه نهههه
ادامه دارد...........
𝐏𝐚𝐫𝐭:1
دختریی که به تنهایی پولدار ترین شد تو سن ۲۰سالگی باورش سخت بود ولی اون با شانس تونست پولدار ترین شه مثل پرنسی که قصری برا خودش داشت تنها چیزی که خعلی دوسش داشت گربعه سفید پشمالوش بود که نامش رو گزاشته بود پیشولی ا/ت هروز به کلاب ای کع داشت سرمی زد و نظارتش می کرد و هرز گاهی ام مست می کرد
☆شنبه☆
اب را باز کرد تا داخل وان پر شه
گوشیش رو برداشت و به سمت وان رفت و دراز کشید
مثل همیشه صفحه اینستاش پر از لایک و کامنت بود
داشت کامنتا رو می خوند کع به چشمش یه کامنت عجیب خورد
کاربر ناشناس: دخترجون قراره ملکه واقعی شی پادشاهت منتطر تو عه
ا/ت: واوو مردم جدیدا یه چی زده به سرشون من همین الان ملکه واقعی هستم
گوشیو گزاشتم کنار و رفتم کامل زیر اب
بعد چند ثانیه اومدم بیرون و موهام رو شستم حوله ام رو پوشیدم رفتم جلوی میز نشستم ماسک صورتمو برداشتم گزاشتم و موهامو خشک کردم و بعدش صاف کردم از بالا بستمش عطر ام رو برداشتم و به خدم زدم به از ۱ساعت به خدم رسیدم
ا/ت: پیشولی قراره امروز تو بار پارتی بگیریم می دونی کی قراره بیاد خواننده موردعلاقه من حتا فکرشم خوبع ببخشید تورو نمی تونم با خدم ببرم ولی غذات رو اونجا گزاشتم
سمت کمد رفتم لباس مد نظرم رو برداشتم(عکسش رو براتون گزاشتم)
لباسم رو پوشیدم و موهام دوباره با اتو حالت دادم و باز گزاشتمش
گوشیمو برداشتم از خونه زدم بیرون با ماشین به سمت بار رفتم
♡داخل شدن بار♡
با دقت نگا می کردم به همه جا می خواستم همه چی عالی باشه
۴ساعت بعد☆ساعت ۹شب☆
پیشواز مهمونا رفتم
ا/ت: اوه مارینا خیلی وقته ندیدمت چقدر سکسی شدی لعنتی
مارینا: تو که از من بدتری
ا/ت: حدس بزن کی میخواد بیاد
مارینا:چیز تعجب اوری ام نی خانم لاگارتا
ا/ت: خیلی دقیقی نمی شه گولت زد فاب خدمی
بعد از چند دقیقه گفت گو تصمیم گرفتیم بریم یه زره وسط برقصیم
مثل همیشه خلو چل بازی در اوردیم
تا اینکه لاگارتا وارد شد
منو مارینا رفتیم پیشوازش
سلام کردیم احوال پرسی بعدش به یه سمت میز رفتیم و نشستیم پر از مشروب خوراکی اونجا بود
لاگارتا: خانم ا/ت برای خدتون دیگه ملکه ای شدید
ا/ت: ولی بازم به شما نمی رسم در مقابل شما پرنسس ام
باهم دیگه خندیدم
ا/ت: از خدتون پذیرایی کنید
همه مشغول بودن و منم ودکا رو برداشتم و کمی ازش خوردم
گارسون: ببخشید خانوم اینو یه شخصی به هم داد گفت بهتون بدم
*کاغذ رو برداشتم حالت نامه بود بازش کردم و داخلش رو خوندم
به قول خدت هنوز پرنسس هستی ولی وقته ملکه پادشاهت شی همین الانمش خیلی منتظرت ع ا/ت*
ا/ت: یعنیی چی مردم چی به سرشون اومده
مارینا: چی شده
ا/ت: اینو نوشته رو ببین
کاغذ رو دادم به مارینا
مارینا: عقلتو از دست دادی ا/ت چیزی نگفته که گفته امیدوارم همیشه موفق باشی
ا/ت: چیییی بده ببینم
نگا کردم به کاغذ
ا/ت: ولی من یعنی چی متن این نبود
مارینا: بسه دیگه ودکا نخور مستی
یه هو سرم گیج رفت و خوردم زمین
مارینا: ا/ت بلند شو چی شده بت
♡۱۰ساعت بعد♡
چشام رو با حالت سوزش باز کردم روی یه تخت بود یه اتاق بزرگ تر از اتاق خدم
زن: خانم بیدار شدید الان می رم به ارباب خبر می دم صبر کنید
ا/ت: چییی ارباب چه اتفاقی برای من افتادهه نهههه
ادامه دارد...........
۴۱.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱