🧸🍓𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞🍓🧸

روی نیمکت توی حیاط نشستم و به کسی که دلم رو بهش باخته بودم زل زدم.
پسری که لبخند های مستطیلی داشت و به چشم من زیبا ترین پسر بود
همینطور که بهش زل زده بودم توپی مستقیم امد و به پیشونیم خورد که باعث شد تعادلم بهم بخوره و روی زمین بیوفتم.
از درد چشمام رو بسته بودم که یه پسر پیشم امد و دستش رو زیر سرم برد و من رو براید استایل بغل کرد.
سرم گیج میرفت و چشمام دید خوبی نداشت
بعد از چند دقیقه روی یه جای نرم خوابوندم که معلوم بود تخت اتاق معاینه ی مدرسه بود.
بعد از اون سوزشی رو توی دستم احساس کردم و بعدش سیاهی


با نور مستقیمی که به چشمام میخورد و لای پلکام رو آروم باز کردم و با دیدن فردی که روی صندلی روبهروم بود کمی تعجب کردم و خواستم توی جام بشینم که از سرجاش بلند شدو مانع بلند شدن من شد
تهیونگ با لبخند نگام کرد و گفت:

_حالت چطوره؟

لبخند خجالتی زدم و دستم رو روی زخم پیشونیم بردم و گفتم:

×ممنون خوبم


لبخندی زد و از سرجاش بلند شد و به طرف تخت امد و بالای سرم ایستاد
سئوالی نگاش کردم که سرش رو با لبخند پایین آورد و لپم رو بوسید که شوکی بهم وارد شد و خشک وایسادم
دستش رو روی موهام کشید و گفت:

_لطفا مراقب خودت باش... چون وقتی صدمه میبینی .. از خودم متنفر میشم!