★چند پارتی★
★چند پارتی★
part:2
ویو ساعت ۸ شب
زنگ در رو زدم ولی کسی در رو وا نکرد
شاید خوابه نمیشنوه خودم در رو وا کردم و رفتم تو
کادو هایی که براش گرفته بودم رو گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاق
تعجب کردم....هیچکس تو اتاق نبود
یعنی هنوز نیومده نگران شدم با گوشیم بهش زنگ زدم
یک بار بوق خورد....بار دوم بوق خورد.....بار سوم و چهارم هم بوق خورد نامید شدم
دو سه بار دیگه هم بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود
هیونجین:آخه...یوکی تو چقدر لجبازی
هیونجین میدونست که وقتی یوکی قهر کنه
خیلی سخت میشه دلش رو از دوباره به دست اورد
تنها کاری که میتونست بکنه این بود که صبر کنه تا بیاد خونه
پایان فلش بک
ساعت یک بود
نگرانی داشت با روح و روان پسرک بازی میکرد
دو سه بار بهش زنگ زده بود ولی جواب نداده بود
دیگه تصمیم گرفت خودش بره دنبالش
سویچ ماشینش رو ورداشت و از خونه زد بیرون
اولین جایی که به ذهن اش میخورد خونه دوست صمیمی یوکی بود یعنی سوجین
رفت دم در خونه شون و زنگ در رو زد
سوجین:بفرمایید
هیونجین:منم سوجین میشه در رو وا کنی
سوجین:عاا..بیا تو
هیونجین:یعنی میگی با بقیه دوستاش رفته بود بار
سوجین:خب راستش صبح ساعت ۶ اومد خونه من و گفت با تو قهره بعدش رفت بیرون و برای خودش خرید کرد آخرین حرفش هم این بود که میخواد با یکی از دوستاش بره بار
هیونجین:شماره اون کسی که باهاش رفته بار رو داری؟
سوجین:آره اسمش رزِ و شمارش.....
هیونجین از پیش سوجین رفت و به اون شخص زنگ زد
چند تا بوق خورد تا بالاخره جواب داد
رز:الو
هیونجین:سلام ببخشید شما پیش یوکی هستید
رز:شما کی هستید
هیونجین:من شوهر یوکی هیونجین ام
رز:اوه...ببخشید نشناختم..
هیونجین:اشکالی نداره...یوکی پیش شما عه
رز:آره...البته یعنی بود..دیگه نیست
هیونجین:میدونید کجا عه
رز:بهم گفت میخواد بره خونه خودتون البته که تا الان باید میرسید چون ۲ ساعت پیش ابن رو بهم گفت و اینکه مست هم بود
هیونجین:اه...ممنونم خداحافظ
یوکی...چرا آخه اینجوری میکنی
تمام خیابون های محله خودمون رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود زیر زمین
دیگه امید ام رو از دست داده بودم رفتم خونه و صبر کردم تا صبح بشه به اداره پلیس برم
در رو وا کردم که دیدم صدا خروپف میاد
رفتم تو اتاق که دیدم یوکی عه
ای بگم چی بشی
خیلی کیوت خوابیده بود ولی هنوز ازش ناراحتم
لباساش رو عوض کردم و روش پتو انداختم
خودمم رفتم رو مبل کناری تخت خوابیدم
ادامه دارد....
part:2
ویو ساعت ۸ شب
زنگ در رو زدم ولی کسی در رو وا نکرد
شاید خوابه نمیشنوه خودم در رو وا کردم و رفتم تو
کادو هایی که براش گرفته بودم رو گذاشتم رو میز و رفتم تو اتاق
تعجب کردم....هیچکس تو اتاق نبود
یعنی هنوز نیومده نگران شدم با گوشیم بهش زنگ زدم
یک بار بوق خورد....بار دوم بوق خورد.....بار سوم و چهارم هم بوق خورد نامید شدم
دو سه بار دیگه هم بهش زنگ زدم ولی گوشیش خاموش بود
هیونجین:آخه...یوکی تو چقدر لجبازی
هیونجین میدونست که وقتی یوکی قهر کنه
خیلی سخت میشه دلش رو از دوباره به دست اورد
تنها کاری که میتونست بکنه این بود که صبر کنه تا بیاد خونه
پایان فلش بک
ساعت یک بود
نگرانی داشت با روح و روان پسرک بازی میکرد
دو سه بار بهش زنگ زده بود ولی جواب نداده بود
دیگه تصمیم گرفت خودش بره دنبالش
سویچ ماشینش رو ورداشت و از خونه زد بیرون
اولین جایی که به ذهن اش میخورد خونه دوست صمیمی یوکی بود یعنی سوجین
رفت دم در خونه شون و زنگ در رو زد
سوجین:بفرمایید
هیونجین:منم سوجین میشه در رو وا کنی
سوجین:عاا..بیا تو
هیونجین:یعنی میگی با بقیه دوستاش رفته بود بار
سوجین:خب راستش صبح ساعت ۶ اومد خونه من و گفت با تو قهره بعدش رفت بیرون و برای خودش خرید کرد آخرین حرفش هم این بود که میخواد با یکی از دوستاش بره بار
هیونجین:شماره اون کسی که باهاش رفته بار رو داری؟
سوجین:آره اسمش رزِ و شمارش.....
هیونجین از پیش سوجین رفت و به اون شخص زنگ زد
چند تا بوق خورد تا بالاخره جواب داد
رز:الو
هیونجین:سلام ببخشید شما پیش یوکی هستید
رز:شما کی هستید
هیونجین:من شوهر یوکی هیونجین ام
رز:اوه...ببخشید نشناختم..
هیونجین:اشکالی نداره...یوکی پیش شما عه
رز:آره...البته یعنی بود..دیگه نیست
هیونجین:میدونید کجا عه
رز:بهم گفت میخواد بره خونه خودتون البته که تا الان باید میرسید چون ۲ ساعت پیش ابن رو بهم گفت و اینکه مست هم بود
هیونجین:اه...ممنونم خداحافظ
یوکی...چرا آخه اینجوری میکنی
تمام خیابون های محله خودمون رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود زیر زمین
دیگه امید ام رو از دست داده بودم رفتم خونه و صبر کردم تا صبح بشه به اداره پلیس برم
در رو وا کردم که دیدم صدا خروپف میاد
رفتم تو اتاق که دیدم یوکی عه
ای بگم چی بشی
خیلی کیوت خوابیده بود ولی هنوز ازش ناراحتم
لباساش رو عوض کردم و روش پتو انداختم
خودمم رفتم رو مبل کناری تخت خوابیدم
ادامه دارد....
۳.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.