ادامه سناریو درخواستی
ادامه سناریو درخواستی
وقتی حامله ای ولی بازم اجرا می کنی آیدلی مثلاً و اونا بعد از اجرات می فهمن و عصبانی میشن:
جیمین:*نگات می کنه*
ا/ت:*از قیافش می فهمی ک خیلی عصبانیه*اومم...جیمین من..
جیمین:باید توضیح بدی!
ا/ت:خب...یه اجرا مهم بود...باور کن!
جیمین:اجرای مهم،اره؟مهم تر از خودت و...
ا/ت:اوه باشه دیگه نمیخواد اینجا ادامه بدی... بریم،بریم...
جیمین:من فکر کردم تو به حرفام گوش میدی
ا/ت:گوش میدم،گوش میدم...فقط به مسئله مهم کاری بود ببخشید!نمی دونستم انقدر موچیمو ناراحت می کنه.
جیمین:خیلی خب...بریم!
ا/ت:*لبخند می زنی*الان منو بخشیدی موچی؟؟از دستم ک عصبانی نیستی؟؟
جیمین: عصبانی؟؟چرا خیلی عصبانی بودم،می خواستم بیام رو استیج همونجا برت دارم بیارمت پیش خودم!(😂💔)ولی...الان دیگه نه؛توهم باید بعد از این بیشتر به حرفام گوش بدی؛به خاطر خودت میگم!
ا/ت: باشه!حتما!فقط ناراحت نباش،باشه؟
ته:ا/ت تو واقعا عقل تو کلت نیس؟؟
ا/ت:من....
ته:حتما باید ببندمت به تخت تا استراحت کنی و به خودت فشار نیاری؟؟
ا/ت:مجبور بودم.حرفمو باور کن!
ته: باشه،
ا/ت:همین؟؟یعنی....انتظار نداشتم به همین راحتی تمومش کنی...
ته:تا وقتی بچه به دنیا بیاد تو استراحت مطلقی!
ا/ت:اما...تو نمی تونی...
ته:چرا!خوبم میتونم!
ا/ت:تهیونگگگ...
ته:نمی خوام اتفاقی برات بیوفته!من دوستت دارم!اینو بفهمم نمی خوام به هیچ قیمتی اسیب ببینی؛اوکی؟
کوک:ا/ت...تو...خیلی دوست داری زحمت هامو هدر بدی؟
ا/ت:چی؟؟منظورت...
کوک:من اون شب اون همه زحمت کشیدم اون وقت تو میری استیج و به خودت فشار میاری؟من دلم نمی خواد حتی راه بری!
ا/ت: متاسفم!...ولی من حالم خوبه!
کوک:میریم دکتر اون وقت معلوم میشه!
ا/ت:میگم...مشکلی نیس!
کوک:*نگات می کنه*
ا/ت:*خودت می فهمی ک باید بری وگرنه اتفاقای خوبی برات نمیوفته😭😂💔*
پ.ن:هوفف خسته نباشم😂😭💔طولانی ترین سناریویی ک تا الان نوشتم!😂💔😭🤕😹🤦😐
وقتی حامله ای ولی بازم اجرا می کنی آیدلی مثلاً و اونا بعد از اجرات می فهمن و عصبانی میشن:
جیمین:*نگات می کنه*
ا/ت:*از قیافش می فهمی ک خیلی عصبانیه*اومم...جیمین من..
جیمین:باید توضیح بدی!
ا/ت:خب...یه اجرا مهم بود...باور کن!
جیمین:اجرای مهم،اره؟مهم تر از خودت و...
ا/ت:اوه باشه دیگه نمیخواد اینجا ادامه بدی... بریم،بریم...
جیمین:من فکر کردم تو به حرفام گوش میدی
ا/ت:گوش میدم،گوش میدم...فقط به مسئله مهم کاری بود ببخشید!نمی دونستم انقدر موچیمو ناراحت می کنه.
جیمین:خیلی خب...بریم!
ا/ت:*لبخند می زنی*الان منو بخشیدی موچی؟؟از دستم ک عصبانی نیستی؟؟
جیمین: عصبانی؟؟چرا خیلی عصبانی بودم،می خواستم بیام رو استیج همونجا برت دارم بیارمت پیش خودم!(😂💔)ولی...الان دیگه نه؛توهم باید بعد از این بیشتر به حرفام گوش بدی؛به خاطر خودت میگم!
ا/ت: باشه!حتما!فقط ناراحت نباش،باشه؟
ته:ا/ت تو واقعا عقل تو کلت نیس؟؟
ا/ت:من....
ته:حتما باید ببندمت به تخت تا استراحت کنی و به خودت فشار نیاری؟؟
ا/ت:مجبور بودم.حرفمو باور کن!
ته: باشه،
ا/ت:همین؟؟یعنی....انتظار نداشتم به همین راحتی تمومش کنی...
ته:تا وقتی بچه به دنیا بیاد تو استراحت مطلقی!
ا/ت:اما...تو نمی تونی...
ته:چرا!خوبم میتونم!
ا/ت:تهیونگگگ...
ته:نمی خوام اتفاقی برات بیوفته!من دوستت دارم!اینو بفهمم نمی خوام به هیچ قیمتی اسیب ببینی؛اوکی؟
کوک:ا/ت...تو...خیلی دوست داری زحمت هامو هدر بدی؟
ا/ت:چی؟؟منظورت...
کوک:من اون شب اون همه زحمت کشیدم اون وقت تو میری استیج و به خودت فشار میاری؟من دلم نمی خواد حتی راه بری!
ا/ت: متاسفم!...ولی من حالم خوبه!
کوک:میریم دکتر اون وقت معلوم میشه!
ا/ت:میگم...مشکلی نیس!
کوک:*نگات می کنه*
ا/ت:*خودت می فهمی ک باید بری وگرنه اتفاقای خوبی برات نمیوفته😭😂💔*
پ.ن:هوفف خسته نباشم😂😭💔طولانی ترین سناریویی ک تا الان نوشتم!😂💔😭🤕😹🤦😐
۷.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.