پارت ۲۲
سه هفته بعد
هنوز یونا تو کما بود و کوک همچنان منتظر به هوش اومدنش بود و لحظه شماری میکرد که یونا چشماشو باز کنه جونکوک به خودش قول داده بود که اگه یونا به هوش بیاد یه لحظه هم تنهاش نزاره و انتقامشو از اون عوضی هایی که این بلا رو سرش آوردن بگیره داشت از پشت شیشه یونا رو نگاه میکرد که احساس کرد انگشتش تکون خورد سریع دکتر رو صدا زد و دکتر رفت داخل و بعد با خوشحالی از اتاق اومد بیرون
+دکتر حال دوس دخترم چطوره
دکتر: ارباب تبریک میگم ایشون به هوش اومدن و الان به بخش منتقلشون میکنیم و بعد میتونید ببینینش
+وایییی خیلی ممنون
اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت دلم میخواست محکم بغلش کنم به بخش منتقلش کردن و منم رفتم عمارت حموم کردم و لباسامو هم عوض کردم حسابی تیپ زده بودم واییی خیلی خوشحال بودم تا حالا تو عمرم اینقدر خوشحال نبودم برگشتم بیمارستان و رفتم داخل اتاقش روبه پنجره رو داشت نگاه میکرد منو دید برگشت سمتم
_کوک اومدی(بغض)
+اره عشقم اومدم دورت بگردم خوبی(بغض)
_اوهوم خوبم
رفتم نزدیک تر و محکم بغلش کردم بغض هر دومون ترکید و هر دو زدیم زیر گریه
+عشقم گریه نکن دیگه دورت بگردم من الان پیشتم عسلم
_چقدر دلم برات تنگ شده بود کوکم(گریه)
+منم همینطور
صورتشو بین دستام قاب کردم و اشکاشو پاک کردم و همه جاشو بوسیدم لباشو محکم بوسیدم و میخوردم که با مشت های کوچیکش به سینم میزد(خفش کردی بد بختو😂)
از هم جدا شدیم
+دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم دیگه اجازه نمیدم دست هیچ عوضی حرومزاده ای بهت بخوره
_دفعه پیش هم همینو گفتی کوک ولی....
+ایندفعه دیگه واقعا دارم بهت قول میدم مرد نیستم اگه بزارم دوباره بلایی سرت بیاد عشقم چه بلایی سرت آوردن حساب همشون میرسم فقط بزار پام برسه خونه
_خیلی خب حالا آروم باش عزیزم
+باشه عسلم هر چی تو بگی همونه عزیزم.....
هنوز یونا تو کما بود و کوک همچنان منتظر به هوش اومدنش بود و لحظه شماری میکرد که یونا چشماشو باز کنه جونکوک به خودش قول داده بود که اگه یونا به هوش بیاد یه لحظه هم تنهاش نزاره و انتقامشو از اون عوضی هایی که این بلا رو سرش آوردن بگیره داشت از پشت شیشه یونا رو نگاه میکرد که احساس کرد انگشتش تکون خورد سریع دکتر رو صدا زد و دکتر رفت داخل و بعد با خوشحالی از اتاق اومد بیرون
+دکتر حال دوس دخترم چطوره
دکتر: ارباب تبریک میگم ایشون به هوش اومدن و الان به بخش منتقلشون میکنیم و بعد میتونید ببینینش
+وایییی خیلی ممنون
اینقدر خوشحال بودم که حد نداشت دلم میخواست محکم بغلش کنم به بخش منتقلش کردن و منم رفتم عمارت حموم کردم و لباسامو هم عوض کردم حسابی تیپ زده بودم واییی خیلی خوشحال بودم تا حالا تو عمرم اینقدر خوشحال نبودم برگشتم بیمارستان و رفتم داخل اتاقش روبه پنجره رو داشت نگاه میکرد منو دید برگشت سمتم
_کوک اومدی(بغض)
+اره عشقم اومدم دورت بگردم خوبی(بغض)
_اوهوم خوبم
رفتم نزدیک تر و محکم بغلش کردم بغض هر دومون ترکید و هر دو زدیم زیر گریه
+عشقم گریه نکن دیگه دورت بگردم من الان پیشتم عسلم
_چقدر دلم برات تنگ شده بود کوکم(گریه)
+منم همینطور
صورتشو بین دستام قاب کردم و اشکاشو پاک کردم و همه جاشو بوسیدم لباشو محکم بوسیدم و میخوردم که با مشت های کوچیکش به سینم میزد(خفش کردی بد بختو😂)
از هم جدا شدیم
+دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم دیگه اجازه نمیدم دست هیچ عوضی حرومزاده ای بهت بخوره
_دفعه پیش هم همینو گفتی کوک ولی....
+ایندفعه دیگه واقعا دارم بهت قول میدم مرد نیستم اگه بزارم دوباره بلایی سرت بیاد عشقم چه بلایی سرت آوردن حساب همشون میرسم فقط بزار پام برسه خونه
_خیلی خب حالا آروم باش عزیزم
+باشه عسلم هر چی تو بگی همونه عزیزم.....
۴۲.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.