لطفا مطلب رو تا آخر بخونید
یه روزی یه شیر خوابیده بود یه سگ اومد دست و پاهاش رو بست ، وقتی که شیر بیدار شد دید دست و پاهاش بسته است همون موقع یه خر داشت از اون جا رد می شد شیر گفت بیا دست و پاهام رو باز کن در عوضش من نیمی از جنگل رو بهت می دهم ، وقتی که خر دست و پاهاش رو باز کرد ، شیر گفت من نیمی از جنگل رو بهت نمی دهم ، خر گفت اما تو قول دادی ، شیر گفت من همه ی جنگل رو بهت می دهم ، در جنگلی که سگ ها دست و پای شیر رو ببندند و خرها باز کنند جای من نیست، حالا شده حکایت من
۲.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.