تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁴
اونا رفتن و منم کمکم خودمو جمع و جور کردم و رفتم سراغ وسایلی که دائهجونگ خریده بود.
تا ساعت ۷ تقریبا همچی آماده بود و غذاها هم پخته بودم.
به دائهجونگ گفتم بره پخششون کنه و یانگمی هم باهاش فرستادم و رفتم تو اتاق و به قاب عکس خودم و شوهر مرحومم خیره شدم.
-چطوری؟چطور دلت اومد..من و اینجا تنها بزاری؟من و دوست نداشتی..چرا دخترات و..پسرت و تنها گذاشتی؟توکه دخترات و دوست داشتی..عاشق پسرت بودی..چرا رفتی از پیشمون؟(همش با گریه ست)
داشتم همینطوری گریه میکردم و با خودم حرف میزدم که در باز شد و یانگهی با قیافه گریون و چشمای پف کرده اومد تو.
÷اوماااااا..گر..گریه..نکن..باشه؟ما قوی هستیم.
-تو خودت گریه کردی اونوقت به من میگی نکن؟
÷بابا اینا گریه نیست کههه..سونهی و بورام میخواستن حال و هوام عوض شه واسم یه میکاپ عجیب غریب کردن..رفتم شَستم صورتمو که اینجوری شده.کلی مالیدمش تا پاک شد.
-😂
÷بخدااا
-😂باشه باشه فهمیدممم😂
÷😐
-خیله خب..بورام چیشد؟دائهجونگ و..اون پسره..چی بود اسمش؟
÷جونگکوک
-اره..جونگکوک..چخبر از اونا؟
÷هیچی بابا..بورام و جونگکوک یه کاری داشتن رفتن..الان یونا مونده پیش ما..خودشون برمیگردن ولی کارشون طول میکشه..یانگمی هم حال نداره من و سونهی باید مواظبت کنیم از یونا.
-خب الان کجاست؟
÷توی حیاطن..
&جیییییییییییییغ
÷صدا از حیاطه!(میدوعه سمت حیاط)
ویو سونهی
داشتم با یونا بازی میکردم که یهو در حیاط و زدن..یه شیشه کنارش بود که چون دودی بود من کسی که اون طرفه رو میتونستم ببینم..رفتم کنارش و دیدم سویون اونور وایستاده..در و باز کردم تا ببینم باز حرف حسابش چیه.
×فرمایش؟
€یونا اینجاست؟
×گفتم فرمایش؟تو یونا رو از کجا میشناسی؟
€با جئونبورام کار دارم(عصبی)
×چیکارش داری؟
€به تو ربطی نداره..
میخواست بیاد تو که در و محکم فشار دادم.
×به من ربط داره..حالا بگو چیکارش داری؟(عصبی)
€گفتم به تو ربطی نداره..(دستشو میبره بالا که بزنه تو صورت سونهی)
یونا:جیییییییییییییغ
ویو یانگهی وقتی رسیدم یونا داشت گریه میکرد و سونهی هم بغلش کرده بود و..سویون اونجا چیکار میکرد؟سریع رفتم طرف سونهی و یونا که دیدم سویون اومد تو حیاط و همون لحظه بورام و برادرش رسیدن و از ماشین پیاده شدن.
ادامه پست بعدی😐
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁴
اونا رفتن و منم کمکم خودمو جمع و جور کردم و رفتم سراغ وسایلی که دائهجونگ خریده بود.
تا ساعت ۷ تقریبا همچی آماده بود و غذاها هم پخته بودم.
به دائهجونگ گفتم بره پخششون کنه و یانگمی هم باهاش فرستادم و رفتم تو اتاق و به قاب عکس خودم و شوهر مرحومم خیره شدم.
-چطوری؟چطور دلت اومد..من و اینجا تنها بزاری؟من و دوست نداشتی..چرا دخترات و..پسرت و تنها گذاشتی؟توکه دخترات و دوست داشتی..عاشق پسرت بودی..چرا رفتی از پیشمون؟(همش با گریه ست)
داشتم همینطوری گریه میکردم و با خودم حرف میزدم که در باز شد و یانگهی با قیافه گریون و چشمای پف کرده اومد تو.
÷اوماااااا..گر..گریه..نکن..باشه؟ما قوی هستیم.
-تو خودت گریه کردی اونوقت به من میگی نکن؟
÷بابا اینا گریه نیست کههه..سونهی و بورام میخواستن حال و هوام عوض شه واسم یه میکاپ عجیب غریب کردن..رفتم شَستم صورتمو که اینجوری شده.کلی مالیدمش تا پاک شد.
-😂
÷بخدااا
-😂باشه باشه فهمیدممم😂
÷😐
-خیله خب..بورام چیشد؟دائهجونگ و..اون پسره..چی بود اسمش؟
÷جونگکوک
-اره..جونگکوک..چخبر از اونا؟
÷هیچی بابا..بورام و جونگکوک یه کاری داشتن رفتن..الان یونا مونده پیش ما..خودشون برمیگردن ولی کارشون طول میکشه..یانگمی هم حال نداره من و سونهی باید مواظبت کنیم از یونا.
-خب الان کجاست؟
÷توی حیاطن..
&جیییییییییییییغ
÷صدا از حیاطه!(میدوعه سمت حیاط)
ویو سونهی
داشتم با یونا بازی میکردم که یهو در حیاط و زدن..یه شیشه کنارش بود که چون دودی بود من کسی که اون طرفه رو میتونستم ببینم..رفتم کنارش و دیدم سویون اونور وایستاده..در و باز کردم تا ببینم باز حرف حسابش چیه.
×فرمایش؟
€یونا اینجاست؟
×گفتم فرمایش؟تو یونا رو از کجا میشناسی؟
€با جئونبورام کار دارم(عصبی)
×چیکارش داری؟
€به تو ربطی نداره..
میخواست بیاد تو که در و محکم فشار دادم.
×به من ربط داره..حالا بگو چیکارش داری؟(عصبی)
€گفتم به تو ربطی نداره..(دستشو میبره بالا که بزنه تو صورت سونهی)
یونا:جیییییییییییییغ
ویو یانگهی وقتی رسیدم یونا داشت گریه میکرد و سونهی هم بغلش کرده بود و..سویون اونجا چیکار میکرد؟سریع رفتم طرف سونهی و یونا که دیدم سویون اومد تو حیاط و همون لحظه بورام و برادرش رسیدن و از ماشین پیاده شدن.
ادامه پست بعدی😐
۳.۰k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.