پارت ۱۲
پارت ۱۲
ویوی رهام
بعد اومدنه رها همه چی نابود شد نباید رها رو یادم میرفت ک الان اینجوری سادیا رو از دست بدم از اینور من از اونور امیر
رها:فک کردی فرار کردی تموم میشه نوچ دیدی ک هستم حلقه ات دستمه اسمت روی منه با این ک نمیخامت نخاسمت دیگ ام نمیخامت ولی مجیوریم
رهام:تورو خدا ادعا نکن برا من مجبوریم تو اگ نمیخاستی همون اول میگفتی ن چرا الان اینجایی
از اتاق زد بیرون عصبی از اتاق زدم بیرون سمته خونه رفتم
رهام:مامان رها اینجا چی میخاد ها از اراک چرا پا شده اومده ؟!
م.ر:دختره نامزدته فک کردی با ی دختر بچ وارد رابطه شدی پدرت بیخیال میشه ن تو با زندگی خدت و اون دختر بازی کردی
رهام:ن اون منو میخاد ن من اونو خدتم خوب میدونی موندم چرا گیر دادین با اون ازدواج کنم دختر عمومه ک دختر عمومه من نمیخامش تموم مامان تو رو خدا با بابا حرف بزن بزا من برم پی زندگیم
از خونه زدم بیرون دلو زدم ب خیابون
ویوی امیر
رفتم پیش پریا
امیر:چرا اینکارو کردی من کی بهت دست زدم ها(داد)
پریا:سر من داد نزن تو ک همیشه مست بودی از کجا میدونی دارم دروغ میگم ها (داد)
امیر:من اینقد نامرد نیستم سر هوس کسیو ل/خ/ت کنم خدتم خوب میدونی اگ نری با سودا حرف بزنی برگرده ب من هرچی میدونم ازتو با مدرک میزارم روی میز پدرت
پریا:خیلی دوست دارم اینکارو کنی چون مجبورت میکنه بیایی خاستگاریم منم مدرک دارم ازت امیر خان فک نکن خیلی زرنگی
ویوی سودا
(۱۰روز بعد)
ی مدت گذشت تا همه چی آروم گرفت تا اینک خبره ازدواج امیر و پریا اومد من و سادیا و ستین با میلاد دور هم نشسته بودیم
میلاد:آبجی سودا؟!
سودا:بعلع
میلاد:نمیخاستم بگم ولی نمیشه نگم بهم خبر رسیده امیر و پریا میخان ازدواج کنن ب همین زودیا میخایی ی کاری انجام بدیم
شوک بزرگی با خبر میلاد بهم وارد شد بغض محکم گلومو فشار داد بیخیالی رو ب سختی روی چهره ام آوردم
سودا:مبارک باشه لازم نیست کاریو انجام بدیم دادا آخرش معلوم بود اینا ازدواج میکنن
یهو بلند شدم
سودا:باید آماده شم برم سرکار
ویوی ستین
سودا رفت ی چشم غره ب میلاد رفتم
سادیا:دادا اینم خبر بود دادی بهش تازه حالش خوب شده بود عجبا
ستین:میلاد وقتی کاریو میخایی انجام بدی حرفی بزنی ب من بگو نظر منو بپرس اوکی
میلاد:ببخشید خب گفتم شاید کاری از دستش بر بیاد بتونه انجام بده
سادیا:لازم نکرده آییی ما چطو ب تو دختر دادیم خنگ
ستین:سادیا خفه
ویوی امیر
(۱۰روز قبل)
حسابی از دست پریا عصبی بودم سمت خونه پدرش رفتم تهدیدش کردم
پ.پ:تو فک کردی کی هستی ها میدونی من کی ام؟!
امیر:آقای کریمی هرکی میخایی باش حالا چون رئیس مجلسین فک کردی هرکاری دلت میخاد میکنی آبروتو با مداراکا میبرم ب دخترت بگو پا پیچ من نشه(داد)
پ.پ:هررررری گمشو
ویوی رهام
بعد اومدنه رها همه چی نابود شد نباید رها رو یادم میرفت ک الان اینجوری سادیا رو از دست بدم از اینور من از اونور امیر
رها:فک کردی فرار کردی تموم میشه نوچ دیدی ک هستم حلقه ات دستمه اسمت روی منه با این ک نمیخامت نخاسمت دیگ ام نمیخامت ولی مجیوریم
رهام:تورو خدا ادعا نکن برا من مجبوریم تو اگ نمیخاستی همون اول میگفتی ن چرا الان اینجایی
از اتاق زد بیرون عصبی از اتاق زدم بیرون سمته خونه رفتم
رهام:مامان رها اینجا چی میخاد ها از اراک چرا پا شده اومده ؟!
م.ر:دختره نامزدته فک کردی با ی دختر بچ وارد رابطه شدی پدرت بیخیال میشه ن تو با زندگی خدت و اون دختر بازی کردی
رهام:ن اون منو میخاد ن من اونو خدتم خوب میدونی موندم چرا گیر دادین با اون ازدواج کنم دختر عمومه ک دختر عمومه من نمیخامش تموم مامان تو رو خدا با بابا حرف بزن بزا من برم پی زندگیم
از خونه زدم بیرون دلو زدم ب خیابون
ویوی امیر
رفتم پیش پریا
امیر:چرا اینکارو کردی من کی بهت دست زدم ها(داد)
پریا:سر من داد نزن تو ک همیشه مست بودی از کجا میدونی دارم دروغ میگم ها (داد)
امیر:من اینقد نامرد نیستم سر هوس کسیو ل/خ/ت کنم خدتم خوب میدونی اگ نری با سودا حرف بزنی برگرده ب من هرچی میدونم ازتو با مدرک میزارم روی میز پدرت
پریا:خیلی دوست دارم اینکارو کنی چون مجبورت میکنه بیایی خاستگاریم منم مدرک دارم ازت امیر خان فک نکن خیلی زرنگی
ویوی سودا
(۱۰روز بعد)
ی مدت گذشت تا همه چی آروم گرفت تا اینک خبره ازدواج امیر و پریا اومد من و سادیا و ستین با میلاد دور هم نشسته بودیم
میلاد:آبجی سودا؟!
سودا:بعلع
میلاد:نمیخاستم بگم ولی نمیشه نگم بهم خبر رسیده امیر و پریا میخان ازدواج کنن ب همین زودیا میخایی ی کاری انجام بدیم
شوک بزرگی با خبر میلاد بهم وارد شد بغض محکم گلومو فشار داد بیخیالی رو ب سختی روی چهره ام آوردم
سودا:مبارک باشه لازم نیست کاریو انجام بدیم دادا آخرش معلوم بود اینا ازدواج میکنن
یهو بلند شدم
سودا:باید آماده شم برم سرکار
ویوی ستین
سودا رفت ی چشم غره ب میلاد رفتم
سادیا:دادا اینم خبر بود دادی بهش تازه حالش خوب شده بود عجبا
ستین:میلاد وقتی کاریو میخایی انجام بدی حرفی بزنی ب من بگو نظر منو بپرس اوکی
میلاد:ببخشید خب گفتم شاید کاری از دستش بر بیاد بتونه انجام بده
سادیا:لازم نکرده آییی ما چطو ب تو دختر دادیم خنگ
ستین:سادیا خفه
ویوی امیر
(۱۰روز قبل)
حسابی از دست پریا عصبی بودم سمت خونه پدرش رفتم تهدیدش کردم
پ.پ:تو فک کردی کی هستی ها میدونی من کی ام؟!
امیر:آقای کریمی هرکی میخایی باش حالا چون رئیس مجلسین فک کردی هرکاری دلت میخاد میکنی آبروتو با مداراکا میبرم ب دخترت بگو پا پیچ من نشه(داد)
پ.پ:هررررری گمشو
۲.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.