فیک کوک (عشق پرستار) پارت 8
لیا: تو چجور تونستی به زنت خیانت کنی؟؟؟ تو بچه داری مستقلی ببین چه بلایی سرش اوردی که حتی بهت نمیگه بابا
کوک: ولی...
لیا: نمیخوام چیزی بشنوم😡😤
یکی در زد
کیم دو بود! کوک: کیم دو چرا بیدار شدی
کیم دو : خیلی سر و صدا میکردین چجور بیدار نشم
لیا: ببخشید کوچولو
کیم دو : چرا به من میگی کوچولو دو ماه دیگه تولدمه 7 سالم میشه😡
لیا: عااااا ببخشید منظورم اقای خوشتیپ
کیم دو : من لباس خواب تنمه چجوری خوشتیپم 😒 اصن عقل داری؟
کوک: هووی کیم دو درست رفتار کن باهاش
کیم دو : اون یه خدمتکاره نمیدونستم باید برا اینم ارزش قائل باشم😒
با این کلمش قلبم شکست
پاهام سست شده بودن و بغض کرده بودم
انگار با پا روی قلبم راه رفتن ... تو فکر بودم که دیدم یکی زد بهم...
نگاه کردم دیدم کوک نبود شاید رفته دستشویی
کیم دو : تو پرستاری مگه نه؟
لیا: اوهوم
کیم دو : میدونی مامان من کجاست؟
لیا: منظورت چیه مگه مامانت ازت دوره
کیم دو : اره من مامان و بابام رو هنوز پیدا نکردم کوک عمومه
لیا: واقعا؟؟
لیا : یعنی کوک تورو بزرگ کرده؟؟
کیم دو : اوهوم... ولی من خیلی دلم مامان میخواد دوستام میگن مامان ها خیلی دستپخت خوبی دارن ولی من یا از دست خدمتکاران غذا خوردم یا تو رستوران🥺
یدفعه زد زیر گریه
کیم دو:😭😭😭😭😭😭😭
لیا: ترو خدا گریه نکن 🥺🥺
کیم دو : مگه برات مهمه؟؟
لیا: خیلی ناز میشی موقع گریه 🥺🥺
کیم دو : تو منو درک نمیکنییییی
لیا : درک میکنم به خدا
کیم دو : مگه تو هم مامان نداری؟
لیا: مامان من مریضه دکتر میگه تا چند ماه دیگه بیشتر زنده نیست😭🥺🥺🥺
یدفعه منم گریم گرفت و رفتم بغلش کردم تا چشاش گرم شد و خوابش برد تو بغلم بلندش کردم ببرمش تو اتاقش که کوک رو دیدم... پشت در وایساده بود و همه چیز رو شنید!
کوک: ولی...
لیا: نمیخوام چیزی بشنوم😡😤
یکی در زد
کیم دو بود! کوک: کیم دو چرا بیدار شدی
کیم دو : خیلی سر و صدا میکردین چجور بیدار نشم
لیا: ببخشید کوچولو
کیم دو : چرا به من میگی کوچولو دو ماه دیگه تولدمه 7 سالم میشه😡
لیا: عااااا ببخشید منظورم اقای خوشتیپ
کیم دو : من لباس خواب تنمه چجوری خوشتیپم 😒 اصن عقل داری؟
کوک: هووی کیم دو درست رفتار کن باهاش
کیم دو : اون یه خدمتکاره نمیدونستم باید برا اینم ارزش قائل باشم😒
با این کلمش قلبم شکست
پاهام سست شده بودن و بغض کرده بودم
انگار با پا روی قلبم راه رفتن ... تو فکر بودم که دیدم یکی زد بهم...
نگاه کردم دیدم کوک نبود شاید رفته دستشویی
کیم دو : تو پرستاری مگه نه؟
لیا: اوهوم
کیم دو : میدونی مامان من کجاست؟
لیا: منظورت چیه مگه مامانت ازت دوره
کیم دو : اره من مامان و بابام رو هنوز پیدا نکردم کوک عمومه
لیا: واقعا؟؟
لیا : یعنی کوک تورو بزرگ کرده؟؟
کیم دو : اوهوم... ولی من خیلی دلم مامان میخواد دوستام میگن مامان ها خیلی دستپخت خوبی دارن ولی من یا از دست خدمتکاران غذا خوردم یا تو رستوران🥺
یدفعه زد زیر گریه
کیم دو:😭😭😭😭😭😭😭
لیا: ترو خدا گریه نکن 🥺🥺
کیم دو : مگه برات مهمه؟؟
لیا: خیلی ناز میشی موقع گریه 🥺🥺
کیم دو : تو منو درک نمیکنییییی
لیا : درک میکنم به خدا
کیم دو : مگه تو هم مامان نداری؟
لیا: مامان من مریضه دکتر میگه تا چند ماه دیگه بیشتر زنده نیست😭🥺🥺🥺
یدفعه منم گریم گرفت و رفتم بغلش کردم تا چشاش گرم شد و خوابش برد تو بغلم بلندش کردم ببرمش تو اتاقش که کوک رو دیدم... پشت در وایساده بود و همه چیز رو شنید!
۵۴.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.