زندگی مخفی پارت ۷۲ بخش دوم
جونگکوک:نونا چرا متوجه نیستی
من .....من ...دیگه نمیتونم برگردم ....
اگه برگردم......دیگه رفتار هیچکس مثل قبل نیست
تو که ازم متنفری
نامجون هیونگ هم دیگه مثل قبل رفتار نمیکنه
و لیسا......
حتی نمیخوام اسمشو به زبون بیارم
نونا....من....فقط نمیتونم....
رزی:کی گفته من ازت متنفرمممم
جونگکوک احمق من عاشقتم
چرا اینو نمیفهمی
با تعجب نگاهش کردم و با کمی لکنت جوابشو دادم:چ...چی....چ..چطور.....م...م..ممکنه
رزی:دیگه خسته شدم از وانمود کردن
خسته شدم از مخفی کردن
من عاشقت بودم و هستم
و نمیتونم بدون وجود تو توی اون خونه زندگی کنم
اگه بخوای بری
باید منو هم کاملا بکشی
اگه برگردی همه دوستات رو آزاد میکنم
جونگکوک نفهمیدم کی بغضم ترکید و شروع به گریه کردن کردم:ق....ق...قول....م....میدی
رزی:قول میدم
برگشتم و روبه روی یونگی گفتم :یونگی منو ببخش و از تمام اعضا جای من......
یونگی:جونگ کوک پشت سرت
کاملا خم شدم
وقتی چرخیدم ...
کاشکی هیچوقت نمیدیم
اهیون میخواست تراشه رو بهم وصل کنه
یونگی سریع منو وارد اون ساختمون مسخره کرد
یونگی:توی احمق با خودت چه فکری کردی
اگه خودتو تسلیم کنی همه رو آزاد میکنن
نه
اونا تازه تورو هم تراشه گذاری میکنن و تا همه مارو نگیرن ول کن نیستن
حالا بیا بریم طبقه بالا جاییه که باید بریم
دنبالش راه افتادم
............
هیونجین:سلام جونگکوک
جونگکوک:وای خدا فقط اینو کم داش......
تهیونگ:فکر کنم منم جا انداختی
یونگی: جونگکوک تمرکز.......
یه دفعه یه چیز مثل شوک از تراشه به بدن تهیونگ وارد شد و داد بلندی زد
جونگکوک:تهیونگ
نه
تهیونگ چشماشو باز کرد وای دیگه سبز نبود یعنی این خودشه
تهیونگ:ج...جو....نگ......جونگکوک
رفتیم کنارش نشستم
جونگکوک:آره منم منم همینجام
تهیونگ:هیونجین.....ت....تراشه...گ.....گذاری.....ش....ده.....باید....ت...تراشه...رو........کاملا...ازش.....جدا....کنید..تا.....
جونگکوک:ولی فلیکس هم اینجاست ما نمیتونیم.......
................
ادامه دارد.....
من .....من ...دیگه نمیتونم برگردم ....
اگه برگردم......دیگه رفتار هیچکس مثل قبل نیست
تو که ازم متنفری
نامجون هیونگ هم دیگه مثل قبل رفتار نمیکنه
و لیسا......
حتی نمیخوام اسمشو به زبون بیارم
نونا....من....فقط نمیتونم....
رزی:کی گفته من ازت متنفرمممم
جونگکوک احمق من عاشقتم
چرا اینو نمیفهمی
با تعجب نگاهش کردم و با کمی لکنت جوابشو دادم:چ...چی....چ..چطور.....م...م..ممکنه
رزی:دیگه خسته شدم از وانمود کردن
خسته شدم از مخفی کردن
من عاشقت بودم و هستم
و نمیتونم بدون وجود تو توی اون خونه زندگی کنم
اگه بخوای بری
باید منو هم کاملا بکشی
اگه برگردی همه دوستات رو آزاد میکنم
جونگکوک نفهمیدم کی بغضم ترکید و شروع به گریه کردن کردم:ق....ق...قول....م....میدی
رزی:قول میدم
برگشتم و روبه روی یونگی گفتم :یونگی منو ببخش و از تمام اعضا جای من......
یونگی:جونگ کوک پشت سرت
کاملا خم شدم
وقتی چرخیدم ...
کاشکی هیچوقت نمیدیم
اهیون میخواست تراشه رو بهم وصل کنه
یونگی سریع منو وارد اون ساختمون مسخره کرد
یونگی:توی احمق با خودت چه فکری کردی
اگه خودتو تسلیم کنی همه رو آزاد میکنن
نه
اونا تازه تورو هم تراشه گذاری میکنن و تا همه مارو نگیرن ول کن نیستن
حالا بیا بریم طبقه بالا جاییه که باید بریم
دنبالش راه افتادم
............
هیونجین:سلام جونگکوک
جونگکوک:وای خدا فقط اینو کم داش......
تهیونگ:فکر کنم منم جا انداختی
یونگی: جونگکوک تمرکز.......
یه دفعه یه چیز مثل شوک از تراشه به بدن تهیونگ وارد شد و داد بلندی زد
جونگکوک:تهیونگ
نه
تهیونگ چشماشو باز کرد وای دیگه سبز نبود یعنی این خودشه
تهیونگ:ج...جو....نگ......جونگکوک
رفتیم کنارش نشستم
جونگکوک:آره منم منم همینجام
تهیونگ:هیونجین.....ت....تراشه...گ.....گذاری.....ش....ده.....باید....ت...تراشه...رو........کاملا...ازش.....جدا....کنید..تا.....
جونگکوک:ولی فلیکس هم اینجاست ما نمیتونیم.......
................
ادامه دارد.....
۱.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.