پارت 2
پارت 2
صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم:الو... کای:سلااااااام بر بومگیو، چطوری؟ بومگیو:مثل همیشه... اتفاقی افتاده؟ کای:خب بابا، اه... یه بار ضد حال نزن دیگه... لبخند کوچکی رو لبام نشست:چیشده؟ کای:امروز ساعت 6 ، بهش گفتم، برای استخدام قراره بری... بومگیو:باشه... کای:من و یونجونم باهات میایم.. بومگیو:همینم مونده! مگه بچم؟ کای:انقدر لجباز نباش، تا دم در میایم.. باشه.. کاری نداری؟ بومگیو:نه.. ممنون، بای... و بدون اینکه منتظر جواب باشم تلفن رو قطع کردم... هردوشون به این کارم عادت کرده بودن، هیچوقت منتظر جواب نمیموندم و قطع میکردم.. خب، امروز ساعت 6، دوباره با فکر اینکه باید انقدر خار و خفیف بشم اشک از چشمام سرازیر شد... هیچوقت زیر بار دستور کسی نمیرفتم حالا باید مهم ترین قانون زندگیم رو میشکستم... پوزخندی رو لبم نشست... داشتم از کدوم قانون حرف میزدم؟ تمام قانون هامو شکسته بودم.. این یکی هم روش...... بالاخره زمانش رسید که سرنوشتم تغییر کنه... از اینجا به بعد من بودم و رییس اون خونه ....
صبح با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم:الو... کای:سلااااااام بر بومگیو، چطوری؟ بومگیو:مثل همیشه... اتفاقی افتاده؟ کای:خب بابا، اه... یه بار ضد حال نزن دیگه... لبخند کوچکی رو لبام نشست:چیشده؟ کای:امروز ساعت 6 ، بهش گفتم، برای استخدام قراره بری... بومگیو:باشه... کای:من و یونجونم باهات میایم.. بومگیو:همینم مونده! مگه بچم؟ کای:انقدر لجباز نباش، تا دم در میایم.. باشه.. کاری نداری؟ بومگیو:نه.. ممنون، بای... و بدون اینکه منتظر جواب باشم تلفن رو قطع کردم... هردوشون به این کارم عادت کرده بودن، هیچوقت منتظر جواب نمیموندم و قطع میکردم.. خب، امروز ساعت 6، دوباره با فکر اینکه باید انقدر خار و خفیف بشم اشک از چشمام سرازیر شد... هیچوقت زیر بار دستور کسی نمیرفتم حالا باید مهم ترین قانون زندگیم رو میشکستم... پوزخندی رو لبم نشست... داشتم از کدوم قانون حرف میزدم؟ تمام قانون هامو شکسته بودم.. این یکی هم روش...... بالاخره زمانش رسید که سرنوشتم تغییر کنه... از اینجا به بعد من بودم و رییس اون خونه ....
۹۸۱
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.