رقاص مرگ
موقعیت 🎻عمارت جئون.
+ات ساعت 5بیدارشد و رفت اشپزخونه شیرموز رو درست کرد و پنکیک هم با میوه های مختلف توی ظرف گذاشت.
_(خواب آلود امد پایین از پشت ات رو بغل کرد) مامان شیرموزم رو بده بهم
+(شوکه) ا.. ارباب؟
♢لیا همون لحظه امد پایین
♢دارید چه گوهی میخورید ؟
_(تازه به خودش امد) تو؟
+ارباب..(اروم)
♢یکی جواب من رو بده. اینجا چه خبر؟
_مهم نیست...
♢که مهم نیس؟
(امد جلو موهای ات رو گرفت و کشید و یه چک بهش زد)
♢عوضی یه شب نیست امدی برو تو همون هـ..ر.. ز.. ه دونیت.
_لیا، من بغلش کردم به تو هم ربطی نداره(با آرامش تمام)
♢کوک هرچی هم بگی من زنتم.
_خب؟
♢ازت متنفرم!
_معلومه 😏
♢هردوتون برید به جهنم.
_یعنی باهامون نمیای؟ 😐😏
♢یه چک زد به کوک و رفت.
_صبحونم حاضر؟
+بله(بغض)
_بیار.
+چشم (اروم با بغض)
_شروع کرد به خوردن)
وسطای خوردن)
_دردت گرفت؟
+بـ.. با منید ارباب؟
_اهوم.
+مشکلی نیستـ..
_پس برو تختم رو مرتب کن.(سرد)
+چشم.
«رو میز خوابیده بود اما میخواست الکی براش کار درستکنه»
ات رفت بالا و رو تختی رو درست کرد چشمش به متکا افتاد یاد اون جئون عوضی لعنتی افتاد داشت متکا رو میزد که کوک وارد اتاق شد اتم نفهمید که پشت سرش کوکه.
+منو میدوزدی اینم یه ضربه محکم تو صورتتت.
[یه لحظه برگشت که کوک رو دید ]
+ععع یا حضرت مو 🥴
_الان داشتی منو میـ.. میزدی؟
+نه.. یعنی اره.. نه ببین اونجوری نه..
_سکوت کرده)
+ببخشید روی تختم دریت کردم به فرما (سریع رفت)
_وادفاخ متکا پاره شد!(خندش گرفت)
_به خودش امد) من الان به خاطر اون خندیدم؟ نه به خاطر کم خوابیه زده به سرم اره.. ایگو.
پایان پارت⑦
لایک کن عزیزم❤
+ات ساعت 5بیدارشد و رفت اشپزخونه شیرموز رو درست کرد و پنکیک هم با میوه های مختلف توی ظرف گذاشت.
_(خواب آلود امد پایین از پشت ات رو بغل کرد) مامان شیرموزم رو بده بهم
+(شوکه) ا.. ارباب؟
♢لیا همون لحظه امد پایین
♢دارید چه گوهی میخورید ؟
_(تازه به خودش امد) تو؟
+ارباب..(اروم)
♢یکی جواب من رو بده. اینجا چه خبر؟
_مهم نیست...
♢که مهم نیس؟
(امد جلو موهای ات رو گرفت و کشید و یه چک بهش زد)
♢عوضی یه شب نیست امدی برو تو همون هـ..ر.. ز.. ه دونیت.
_لیا، من بغلش کردم به تو هم ربطی نداره(با آرامش تمام)
♢کوک هرچی هم بگی من زنتم.
_خب؟
♢ازت متنفرم!
_معلومه 😏
♢هردوتون برید به جهنم.
_یعنی باهامون نمیای؟ 😐😏
♢یه چک زد به کوک و رفت.
_صبحونم حاضر؟
+بله(بغض)
_بیار.
+چشم (اروم با بغض)
_شروع کرد به خوردن)
وسطای خوردن)
_دردت گرفت؟
+بـ.. با منید ارباب؟
_اهوم.
+مشکلی نیستـ..
_پس برو تختم رو مرتب کن.(سرد)
+چشم.
«رو میز خوابیده بود اما میخواست الکی براش کار درستکنه»
ات رفت بالا و رو تختی رو درست کرد چشمش به متکا افتاد یاد اون جئون عوضی لعنتی افتاد داشت متکا رو میزد که کوک وارد اتاق شد اتم نفهمید که پشت سرش کوکه.
+منو میدوزدی اینم یه ضربه محکم تو صورتتت.
[یه لحظه برگشت که کوک رو دید ]
+ععع یا حضرت مو 🥴
_الان داشتی منو میـ.. میزدی؟
+نه.. یعنی اره.. نه ببین اونجوری نه..
_سکوت کرده)
+ببخشید روی تختم دریت کردم به فرما (سریع رفت)
_وادفاخ متکا پاره شد!(خندش گرفت)
_به خودش امد) من الان به خاطر اون خندیدم؟ نه به خاطر کم خوابیه زده به سرم اره.. ایگو.
پایان پارت⑦
لایک کن عزیزم❤
۴.۶k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.