"قطاری به سمت ناکجاآباد"p8
_جدی؟!
_کاملا جدی(با لخند)امشب بزرگترن راز زندگیمو می گم بهت قبلا ازش خجالت می کشیدم الانم دوبرابر خجالت می کشم
_چی بوده که تا الان ازم مخفی کردی وای خدایا من تمام رازایای خودمو و آدمای دورمو گفتم خیلی از پرونده هاتو من حل کردم واقع چطوری می تونی(با چشمای گرد)
_هی وایسا وایسا این موضوع یه موع ونودی بود
_...حالا چیه
_پدر مادرم از هم طلاق گرفتن
_ای چیزی نبود که خجالت بکشی ازش
_نباید می کشیدم؟
_معلومه که نه تو توی این ماجرا نقشی نداشتی که بخوای ازش خجالت بکشی
_ولی اگه تو از اول میفهمیدی بچه طلاقم باهام قرار نمیزاشتی
_درسته نمیزاشتم(یکی زد پس کله رابرت)واقها احساس می کنم ما ام طلاق می گیریم
_تو آدم مرموزی هستی کامل نشناختمت
_من و تو فکنم ده سالی هست که باهمیم حتی اگه کند ذهنم بودی یا حتی زبونم نمی فهمیدی باید تا الان همه چیزمو می دونستی حالا این چه ربطی داشت به اعتیاد
_یادته توی دبیرستان همیشه اول من میرسوندمت خونه
_آره یادمه توی این مدت داشتم از فضولی میمردم وی تو حتی یه بارم بهم یه تارف کوچولو نکردی
_میخوستم آسیب نبینی فقط
_توروخدا انقد کلیشه ای حرف نزن
_شب که میرسوندمت خونه خودم ر می گشتم مدرسه پدرم شبا مست می کرد و من و ماردم و خواهرم کتک می زد بیخود نبود که انقد دعوا کردنم خوب بود(با خنده)منم که سنی نداشتم دیگه ازجو خونه خسته شدم وقست خنده دارش اینجا بود که فرار کردم جایی که همه ازش فرار می کردن
_چرا به من نگفتی
_راستشو بخوای اونقد باهات رحت نبودم
_بعد چی شد
_انقد فرار کردم که کسی نبود از مامانم مراقبت کنه و یه شب مامانم از خونه فرار کرد رفت خونه مادرش
______________________________________________________________________________________________
#رمان
_کاملا جدی(با لخند)امشب بزرگترن راز زندگیمو می گم بهت قبلا ازش خجالت می کشیدم الانم دوبرابر خجالت می کشم
_چی بوده که تا الان ازم مخفی کردی وای خدایا من تمام رازایای خودمو و آدمای دورمو گفتم خیلی از پرونده هاتو من حل کردم واقع چطوری می تونی(با چشمای گرد)
_هی وایسا وایسا این موضوع یه موع ونودی بود
_...حالا چیه
_پدر مادرم از هم طلاق گرفتن
_ای چیزی نبود که خجالت بکشی ازش
_نباید می کشیدم؟
_معلومه که نه تو توی این ماجرا نقشی نداشتی که بخوای ازش خجالت بکشی
_ولی اگه تو از اول میفهمیدی بچه طلاقم باهام قرار نمیزاشتی
_درسته نمیزاشتم(یکی زد پس کله رابرت)واقها احساس می کنم ما ام طلاق می گیریم
_تو آدم مرموزی هستی کامل نشناختمت
_من و تو فکنم ده سالی هست که باهمیم حتی اگه کند ذهنم بودی یا حتی زبونم نمی فهمیدی باید تا الان همه چیزمو می دونستی حالا این چه ربطی داشت به اعتیاد
_یادته توی دبیرستان همیشه اول من میرسوندمت خونه
_آره یادمه توی این مدت داشتم از فضولی میمردم وی تو حتی یه بارم بهم یه تارف کوچولو نکردی
_میخوستم آسیب نبینی فقط
_توروخدا انقد کلیشه ای حرف نزن
_شب که میرسوندمت خونه خودم ر می گشتم مدرسه پدرم شبا مست می کرد و من و ماردم و خواهرم کتک می زد بیخود نبود که انقد دعوا کردنم خوب بود(با خنده)منم که سنی نداشتم دیگه ازجو خونه خسته شدم وقست خنده دارش اینجا بود که فرار کردم جایی که همه ازش فرار می کردن
_چرا به من نگفتی
_راستشو بخوای اونقد باهات رحت نبودم
_بعد چی شد
_انقد فرار کردم که کسی نبود از مامانم مراقبت کنه و یه شب مامانم از خونه فرار کرد رفت خونه مادرش
______________________________________________________________________________________________
#رمان
۲.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.