چند شاتی جینی🥺🫂🧡 part (4)
سوجین « حرفاش روی قلبم سنگینی میکرد...چقد این بشر مغرور بود...یعنی بخاطر اینکه خواهرش پیشش بود منت میذاشت؟
صدامو بعد سیلی با بغض بردم بالا و گفتم
سوجین « خیلیییی بیشوریییی...تو درس خوندی اما هیچکس نبود منو حمایت کنهههه بهترینا برای تو بود...میخواستن از تو فرد موفق بسازن اما من چیییی...هاان من غیر تو کیو داشتم...داری سرم منت میزاری؟ همین الانشم دخترا برات سر و دست میشکنن...من چیکار کنم خب هااان...اگ برم ه*ر*ز*گ*ی کنم راحت میشییی؟! تو خیلییی نامردی کیم سوکجین!!....نتونستم ادامه حرفامو بزنم دستمو جلای چشمام گذاشتم و با هق هق ازش دور شدم....
جین « حس میکنم یکم زیاده روی کردم(خسته نباشی برادرم...یکم؟!🗿🤏🏽)
با حرفاش و بغضی که داشت قلبمو فشرده میکرد...حق با اون بود...:(( من برادر خوبی نبودم....اما الان یکم تنها باشه بهتره(دوستان یکی با نامجون تماس بگیره تربیت این بشر اشکال داره🗿🤏🏽)
راوی « تا اواخر شب سوجین توی خیابونا پرسه میزد و دوتا بطری سوجو رو تموم کرد...میخواست برگرده خونه سوکجین تا وسایلش رو جمع کنه بره...اما کجا خودشم نمیدونست....همونطور که مست بود تلو تلو میخورد که ماشینی جلوش نگه داشت...
صدامو بعد سیلی با بغض بردم بالا و گفتم
سوجین « خیلیییی بیشوریییی...تو درس خوندی اما هیچکس نبود منو حمایت کنهههه بهترینا برای تو بود...میخواستن از تو فرد موفق بسازن اما من چیییی...هاان من غیر تو کیو داشتم...داری سرم منت میزاری؟ همین الانشم دخترا برات سر و دست میشکنن...من چیکار کنم خب هااان...اگ برم ه*ر*ز*گ*ی کنم راحت میشییی؟! تو خیلییی نامردی کیم سوکجین!!....نتونستم ادامه حرفامو بزنم دستمو جلای چشمام گذاشتم و با هق هق ازش دور شدم....
جین « حس میکنم یکم زیاده روی کردم(خسته نباشی برادرم...یکم؟!🗿🤏🏽)
با حرفاش و بغضی که داشت قلبمو فشرده میکرد...حق با اون بود...:(( من برادر خوبی نبودم....اما الان یکم تنها باشه بهتره(دوستان یکی با نامجون تماس بگیره تربیت این بشر اشکال داره🗿🤏🏽)
راوی « تا اواخر شب سوجین توی خیابونا پرسه میزد و دوتا بطری سوجو رو تموم کرد...میخواست برگرده خونه سوکجین تا وسایلش رو جمع کنه بره...اما کجا خودشم نمیدونست....همونطور که مست بود تلو تلو میخورد که ماشینی جلوش نگه داشت...
۱۵۱.۳k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.