فیک تهیونگ « عشق بی انتها » P5
هیناه
_بله مگه ندیدین ماشین داره میاد واسه چی سره راهه من سبز شدین تا اینطوری بشه
همچنان اون لبخنده خبیثانش روی لباش بود که گفت: عجب..پس الان شاکی هستین از من ؟! اینجا مکانه عمومیه خانم محترم مطلع که هستین
خواستم چیزی بگم که دستشو تو جیبش کرد و گفت : هر خسارتی که به ماشینتون وارد شده رو خودم پرداخت میکنم..با اینکه شما مقصره اصلی هستین
این مرد فکر کرده کیه
_هی آقا من به پوله شما احتیاجی ندارم..اگه داری همون برای ماشینه خودت خرج کنی کافیه
با چشم غوره ای که بهش رفتم دره ماشینو خودش بستو با یه لبخنده یه وری سواره ماشینش شد و گاز داد و رفت از حرص میخواستم سرمو به فرمون بکوبم اونم نه یه بار بلکه صدبار..معلوم نبود کدوم تازه به دوران رسیده ای که نشسته پشته فرمون برای من کارت در میاره مرتیکه..
ماشینه داغون شدم رو راه انداختم و تا خونه آروم میروندم تا دوباره کار دسته خودم ندم
وقتی رسیدم یتسه داشت تو حیاط قدم میزد و با تلفن حرف میزد لبخنده بزرگیم روی لباش بود..بعید بود این موقع شب با دوستاش خوش و بش کنه
تا منو دید خداحافظی کرد و با تعجب اومد سمتم
_هیناه ماشینت چرا اینجوری شده ؟! به جایی کوبیدیش ؟!
_تصادف کردم
_چیی ؟ تصادف کردی ؟
_هیسس ساکت دختر
_خوبی خودت چیزیت که نشد..اونی که بهش زدی چی اونم حالش خوبه
یکی از خصوصیات خواهرم این بود که فقط نگران خودیا نبود نگران همه بود حتی اون فردی که از کنارش رد میشه..
_هم من خوبم هم اون خوب و سالمه نگران نباش
_خیالم راحت شد
با چشم به ماشین اشاره کرد و گفت : حالا با این چیکار میکنی ؟!
به ماشین نگاه کردم و گفتم : نمیدونم فعلا که وقت ندارم با این وضعیت خرابش هم نمیتونم ببرمش بیرون پس تا چند وقت میمونه تا ببینم چی میشه
_تا اون موقع اذیت میشی برای رفت و آمد
_ماشینه مامانو میگیرم تو نگرانه اینش نباش
چشمکی بهش زدمو سمته ورودی خونه راه افتادم ، یتسه بازومو چسبید و گفت : هیناه بهش فکر کردی ؟!
میدونستم چیو میگه
_اره فکرامو درموردش کردم
_خب نتیجه ؟
پا روی پله اول منتهی به در گذاشتم و گفتم: مجبورم قبولش کنم..به نفعمونه فعلا
خندید و گفت : این عالیه عالییی شد
در توسط خدمتکار باز شد و من روبه یتسه گفتم : نمیدونستم اینقدر خوشحال میشی وگرنه زودتر جوابه مثبت میدادم
_بله مگه ندیدین ماشین داره میاد واسه چی سره راهه من سبز شدین تا اینطوری بشه
همچنان اون لبخنده خبیثانش روی لباش بود که گفت: عجب..پس الان شاکی هستین از من ؟! اینجا مکانه عمومیه خانم محترم مطلع که هستین
خواستم چیزی بگم که دستشو تو جیبش کرد و گفت : هر خسارتی که به ماشینتون وارد شده رو خودم پرداخت میکنم..با اینکه شما مقصره اصلی هستین
این مرد فکر کرده کیه
_هی آقا من به پوله شما احتیاجی ندارم..اگه داری همون برای ماشینه خودت خرج کنی کافیه
با چشم غوره ای که بهش رفتم دره ماشینو خودش بستو با یه لبخنده یه وری سواره ماشینش شد و گاز داد و رفت از حرص میخواستم سرمو به فرمون بکوبم اونم نه یه بار بلکه صدبار..معلوم نبود کدوم تازه به دوران رسیده ای که نشسته پشته فرمون برای من کارت در میاره مرتیکه..
ماشینه داغون شدم رو راه انداختم و تا خونه آروم میروندم تا دوباره کار دسته خودم ندم
وقتی رسیدم یتسه داشت تو حیاط قدم میزد و با تلفن حرف میزد لبخنده بزرگیم روی لباش بود..بعید بود این موقع شب با دوستاش خوش و بش کنه
تا منو دید خداحافظی کرد و با تعجب اومد سمتم
_هیناه ماشینت چرا اینجوری شده ؟! به جایی کوبیدیش ؟!
_تصادف کردم
_چیی ؟ تصادف کردی ؟
_هیسس ساکت دختر
_خوبی خودت چیزیت که نشد..اونی که بهش زدی چی اونم حالش خوبه
یکی از خصوصیات خواهرم این بود که فقط نگران خودیا نبود نگران همه بود حتی اون فردی که از کنارش رد میشه..
_هم من خوبم هم اون خوب و سالمه نگران نباش
_خیالم راحت شد
با چشم به ماشین اشاره کرد و گفت : حالا با این چیکار میکنی ؟!
به ماشین نگاه کردم و گفتم : نمیدونم فعلا که وقت ندارم با این وضعیت خرابش هم نمیتونم ببرمش بیرون پس تا چند وقت میمونه تا ببینم چی میشه
_تا اون موقع اذیت میشی برای رفت و آمد
_ماشینه مامانو میگیرم تو نگرانه اینش نباش
چشمکی بهش زدمو سمته ورودی خونه راه افتادم ، یتسه بازومو چسبید و گفت : هیناه بهش فکر کردی ؟!
میدونستم چیو میگه
_اره فکرامو درموردش کردم
_خب نتیجه ؟
پا روی پله اول منتهی به در گذاشتم و گفتم: مجبورم قبولش کنم..به نفعمونه فعلا
خندید و گفت : این عالیه عالییی شد
در توسط خدمتکار باز شد و من روبه یتسه گفتم : نمیدونستم اینقدر خوشحال میشی وگرنه زودتر جوابه مثبت میدادم
۷.۴k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.