Gate of hope &17
ویو یویی^
با صداش تمام موهای تنم سیخ شدن از ترس بدنم میلرزید نه برای خودم برای پسری که همین الان بغلم وایستاده!
هیونجین خواست برگرده سمت صدا که یویی محکم دستشو گذاشت رو مچش و مانع کار او شد
سری به عنوان منفی تکون داد
که هیونجین ادامه داد:یو..
یویی دستشو به عنوان اینکه هیونجین سکوت کنه گذاشت رو بینیش هیونجین که گیج شده و هیچیو نمیفهمید سکوت کرد و به یویی خیره شد
تهیونگ:فک کردی پیدات نمیکنم؟هه دیدی تونستم پیدات کنم..
یویی اینبار بغضش گرفت ولی به خودش مسلط شد دستشو بالا آورد و با یه بشکن زدن زمانو متوقف کرد...(هیونجینو متوقف نکرده)
با استرس به هیونجین خیره شد و با ترس برگشت پاشو بلند کرد و با لرزش بدنش برگشت سمت صدا...
با دیدن تهیونگ که همراه نفرت و عشق بهش خیره شده بود آب دهنشو قورت داد و با جرعت ادامه داد
یویی:گورتو گم کن به خونت همون خونه ای که به خاطرش منو از دست دادی..
اینبار تهیونگ هم بغضش گرفت و گفت:اون یه بار بود که گذاشتم بری اینبار حتا اگه کشته بشم هم ازت دست نمیکشم یویی!
یویی پورخند زد و گفت:تو نمیتونی به من نزدیک شی نمیذارم و اجازم نداری چون من الان باید تا دوماه تو زمین باشم تا وقتی که این قرارداد تموم بشه بمیری هم نمیتونی منو برگردونی دنیای خودت!
تهیونگ اینبار داد زد و گفت:میدونم به خاطرر همینن امدم کارتو تموم کنم!
یویی که منظور تهیونگ رو گرفته بود برگشت و به هیونجینی که بهش خیره شده نگاه کرد زود دستشو گرفت و کشید عقب خودش تا تهیونگ بهش دسترسی نداشته باشه!
یویی:عمرا اگه بذارم بهش آسیبی برسونی شیطان عوضی!(لطفا ناراحت نشین این فقط یه رمانه)...
تهیونگ با بغص خندید و گفت:عاشقش شدی مگه نه؟!
یویی با این حرف تهیونگ جا خورد و تعجب کرد ازش بعید بود چیزی از عشق بودنه حتا رابطه ای اونا از نظرش فقط هوس بود..
تهیونگ عصبانی شد و گفت:همین الان یا با من میای یا به اتفاقاتی که قراره بهت بیوفته آماده بشی!
یویی با بغض بدون توجه به تهیونگ برگشت سمت هیونجین و گفت:هر اتفاقی هم واسه من بیوفته از جات جم نمیخوری فهمیدی؟
هیونجین با نگرانی ادامه داد:یویی این کیه خواهش میکنم واسم توضیح بده!!ازت چی میخوای؟
یویی خندید و گفت:همه چیو تو خونه میگم قول میدم فقط کاری که ازت میخوامو انجام بده و از جات تکونی نخور باشه؟
هیونجین که میدونست با مخالفتش یویی ناراحت میشه سری تکون داد که یویی دوباره برگشت سمت تهیونگ کتو از بدنش در آورد و داد به هیونجین
دستشو بلند کرد و به زمین خیره شد:دستتو بده به من..
هیونجین رفت جلو دستشو گذاشت دست یویی!
که یویی حلقه های محافظ دورش پیچید و دستشو ول کرد تا تهیونگ نتونه هیجوره آسیبی به هیونجین برسونه
نفسشو صدا دار بیرون داد و با دل جرعت شروع کرد به قدم زدن به طرف تهیونگ...
با صداش تمام موهای تنم سیخ شدن از ترس بدنم میلرزید نه برای خودم برای پسری که همین الان بغلم وایستاده!
هیونجین خواست برگرده سمت صدا که یویی محکم دستشو گذاشت رو مچش و مانع کار او شد
سری به عنوان منفی تکون داد
که هیونجین ادامه داد:یو..
یویی دستشو به عنوان اینکه هیونجین سکوت کنه گذاشت رو بینیش هیونجین که گیج شده و هیچیو نمیفهمید سکوت کرد و به یویی خیره شد
تهیونگ:فک کردی پیدات نمیکنم؟هه دیدی تونستم پیدات کنم..
یویی اینبار بغضش گرفت ولی به خودش مسلط شد دستشو بالا آورد و با یه بشکن زدن زمانو متوقف کرد...(هیونجینو متوقف نکرده)
با استرس به هیونجین خیره شد و با ترس برگشت پاشو بلند کرد و با لرزش بدنش برگشت سمت صدا...
با دیدن تهیونگ که همراه نفرت و عشق بهش خیره شده بود آب دهنشو قورت داد و با جرعت ادامه داد
یویی:گورتو گم کن به خونت همون خونه ای که به خاطرش منو از دست دادی..
اینبار تهیونگ هم بغضش گرفت و گفت:اون یه بار بود که گذاشتم بری اینبار حتا اگه کشته بشم هم ازت دست نمیکشم یویی!
یویی پورخند زد و گفت:تو نمیتونی به من نزدیک شی نمیذارم و اجازم نداری چون من الان باید تا دوماه تو زمین باشم تا وقتی که این قرارداد تموم بشه بمیری هم نمیتونی منو برگردونی دنیای خودت!
تهیونگ اینبار داد زد و گفت:میدونم به خاطرر همینن امدم کارتو تموم کنم!
یویی که منظور تهیونگ رو گرفته بود برگشت و به هیونجینی که بهش خیره شده نگاه کرد زود دستشو گرفت و کشید عقب خودش تا تهیونگ بهش دسترسی نداشته باشه!
یویی:عمرا اگه بذارم بهش آسیبی برسونی شیطان عوضی!(لطفا ناراحت نشین این فقط یه رمانه)...
تهیونگ با بغص خندید و گفت:عاشقش شدی مگه نه؟!
یویی با این حرف تهیونگ جا خورد و تعجب کرد ازش بعید بود چیزی از عشق بودنه حتا رابطه ای اونا از نظرش فقط هوس بود..
تهیونگ عصبانی شد و گفت:همین الان یا با من میای یا به اتفاقاتی که قراره بهت بیوفته آماده بشی!
یویی با بغض بدون توجه به تهیونگ برگشت سمت هیونجین و گفت:هر اتفاقی هم واسه من بیوفته از جات جم نمیخوری فهمیدی؟
هیونجین با نگرانی ادامه داد:یویی این کیه خواهش میکنم واسم توضیح بده!!ازت چی میخوای؟
یویی خندید و گفت:همه چیو تو خونه میگم قول میدم فقط کاری که ازت میخوامو انجام بده و از جات تکونی نخور باشه؟
هیونجین که میدونست با مخالفتش یویی ناراحت میشه سری تکون داد که یویی دوباره برگشت سمت تهیونگ کتو از بدنش در آورد و داد به هیونجین
دستشو بلند کرد و به زمین خیره شد:دستتو بده به من..
هیونجین رفت جلو دستشو گذاشت دست یویی!
که یویی حلقه های محافظ دورش پیچید و دستشو ول کرد تا تهیونگ نتونه هیجوره آسیبی به هیونجین برسونه
نفسشو صدا دار بیرون داد و با دل جرعت شروع کرد به قدم زدن به طرف تهیونگ...
۱۲.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.