عشق سخت
part ²⁷
تهیونگ:
شب با کلی اصرار پدر دوست ا.ت شام رو با آنها خوردیم و بعد کلی تعریف برگشتیم خونه.
& چرا دوستاشو دعوت کرده بود؟!
پدر ت: اتفاقا کار خوبی کرده بود
رفتم بالا داخل اتاقم و بعد از عوض کردن لباسم خوابیدم .تو خواب خیلی نازی بودم که صدای آلارم گوشی بیدارم کرد، قرار بود امروز با ا.ت بریم برای خرید وسایل عروسی ، آخر هفته عروسیمون بود . خیلی خوشحال بودم که بالاخره دارم بهش میرسم . با کلی ذوق مثل بچه های دو ساله رفتم پایین دور میز صبحانه نشستم .
پدر ت: سازت کوک میخونه پسر
& امروز با ا.ت میخواییم بریم خرید
پدر ت: آها ، خوش بگذره
تشکری کردمو رفتم آماده شدم و حرکت کردم سمت خونه ا.ت .
ا.ت:
صبح با صدای گوشی بلند شدم و رفتم دستشویی و بعدش رفتم صبحانه بخورم، امروز قرار بود با تهیونگ بریم وسایل عروسی بخریم
داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس بود
/ الو؟!
هر چی گفتم الو جواب نداد ، منم با تندی گفتم مزاحم عوضی . یه نفس عمیق کشیدم و رفتم آماده شدم، پنج دقیقه گذشت که صدای زنگ در آمد ، رفتم درو باز کردم که دیدم تهیونگ هست، بهش سلام کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم .
/ سلام خوبی
& سلام عزیزم ممنون، تو خوبی
/ تو رو که می بینم خوب میشم
لبخندی بهم زد و شروع کرد به رانندگی، یه موزیک آروم گذاشته بود که خیلی قشنگ بود
به اولین پاساژ که رسیدیم پیاده شدیم ، داخل پاساژه پر بود از لباس عروس های زیبا. بعد کلی گشتن یه لباس عروس که ست کت مردانه داشت خریدیم
💓 لایک و کامنت یادتون نره ✨💜
تهیونگ:
شب با کلی اصرار پدر دوست ا.ت شام رو با آنها خوردیم و بعد کلی تعریف برگشتیم خونه.
& چرا دوستاشو دعوت کرده بود؟!
پدر ت: اتفاقا کار خوبی کرده بود
رفتم بالا داخل اتاقم و بعد از عوض کردن لباسم خوابیدم .تو خواب خیلی نازی بودم که صدای آلارم گوشی بیدارم کرد، قرار بود امروز با ا.ت بریم برای خرید وسایل عروسی ، آخر هفته عروسیمون بود . خیلی خوشحال بودم که بالاخره دارم بهش میرسم . با کلی ذوق مثل بچه های دو ساله رفتم پایین دور میز صبحانه نشستم .
پدر ت: سازت کوک میخونه پسر
& امروز با ا.ت میخواییم بریم خرید
پدر ت: آها ، خوش بگذره
تشکری کردمو رفتم آماده شدم و حرکت کردم سمت خونه ا.ت .
ا.ت:
صبح با صدای گوشی بلند شدم و رفتم دستشویی و بعدش رفتم صبحانه بخورم، امروز قرار بود با تهیونگ بریم وسایل عروسی بخریم
داشتم صبحانه میخوردم که گوشیم زنگ خورد، شماره ناشناس بود
/ الو؟!
هر چی گفتم الو جواب نداد ، منم با تندی گفتم مزاحم عوضی . یه نفس عمیق کشیدم و رفتم آماده شدم، پنج دقیقه گذشت که صدای زنگ در آمد ، رفتم درو باز کردم که دیدم تهیونگ هست، بهش سلام کردم و رفتیم سوار ماشین شدیم .
/ سلام خوبی
& سلام عزیزم ممنون، تو خوبی
/ تو رو که می بینم خوب میشم
لبخندی بهم زد و شروع کرد به رانندگی، یه موزیک آروم گذاشته بود که خیلی قشنگ بود
به اولین پاساژ که رسیدیم پیاده شدیم ، داخل پاساژه پر بود از لباس عروس های زیبا. بعد کلی گشتن یه لباس عروس که ست کت مردانه داشت خریدیم
💓 لایک و کامنت یادتون نره ✨💜
۲.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.