*پارت اول*
÷ما تمام تلاشمونو کردیم ولی ا.ت خیلی دیر مراجعه کرد حتی شیمی درمانی و دارو ها هم تاثیری نداره...
_یعنی باید تا آخر عمر بالا بیاره و از درد شکمش زجر بکشه
÷راستش...زمان زیادی براش نمونده
_چقد وقت داره؟
÷در بهترین حالت ۲ یا ۳ ماه
بغض بدی که گلومو گرفته بود شکست
_چرا؟چرا نمیتوته از شر این سرطان لعنتی خلاص بشه؟*گریه*
÷سرطان معده به این راحتیا نیست افراد خیلی کمی تونستن باهاش مقابله کنن...این چندماه بیشتر باهم کاری کن تمام مدت بهش خوشبگذره
اشکامو پاک کردم و بلند شدم
_ممنونم آقای دکتر...خدافظ
÷خدافظ
*
پرش زمانی؛ساعت ۳:۴۷ صبح:
باد آروم پرده رو تکون میداد انگار کسی تو ایوون بود،با فکر اینکه شاید گربه ای چیزیه به طرف ایوون میرم ولی به جای گربه با مرد سیاهپوشی که پشتش به منه مواجه میشم...
_یاااا!تو کی هستی؟ایگو...حتما دزدی.سعی میکنم پاهامو حرکت بدم و به سمتش برم ولی انگار پاهام به زمین چسبیدس
آروم برمیگرده سمتم...
اون کیم تهیونگ ،همکلاسی عجیب غریب من و ا.ت و رقیب عشقیم بود
×آنیو جیمینا
_توووو؟؟؟
×چیه؟نکنه ترسیدی؟
_اینجا چه غلطی میکنی؟
×اومدم به بیبیم کمک کنم
_خفه شوووو...حق نداری بهش بگی بیبی
×اوووو...چه غیرتی
_دهنتو ببند و از اینجا گورتو گم کن عوضی
×تو دلت آرزو کردی ا.ت خوب شه و تو به جاش بمیری نه؟
_چی؟!
×آرزوتو برآورده میکنم ولی جونت به درد من نمیخوره
_چطور میخوای درمانش کنی؟اون سرطان داره
×این عوضی قدرتای خودشو داره... ا.تو درمان میکنم ولی اون دیگه تورو به یاد نمیاره...نه خودش نه اطرافیانش انگار هیچوقت نمیشناختت...اون دیگه مال من میشه
_خفه شووووو*داد*چرا باید دو دستی بهت بدمش؟
×انتخاب با خودته پارک جیمین یا میزاری با من یه زندگی رویایی داشته باشه یا بخاطر خودخواهیت تا اخر عمرش ک چند ماه دیگس زجر بکشه
به زور لبامو از هم فاصله دادم؛
_قبوله
×آفرین پارک جیمین...انتخاب درستی کردی
دستشو جلوی صورتم گرفت و به چشمام خیره شد
×دیگه بهش نزدیک نشو...
با بشکنی که زد چشمامو باز کردم...
متعجب به اطراف نگاه کردم. تو تختم بودم
_الان منو فراموش کرده یا همش یه کابوس ترسناک بود؟
چرت بود نه؟
اگه بی معنی بود بگین تا ادامش ندم:)))
_یعنی باید تا آخر عمر بالا بیاره و از درد شکمش زجر بکشه
÷راستش...زمان زیادی براش نمونده
_چقد وقت داره؟
÷در بهترین حالت ۲ یا ۳ ماه
بغض بدی که گلومو گرفته بود شکست
_چرا؟چرا نمیتوته از شر این سرطان لعنتی خلاص بشه؟*گریه*
÷سرطان معده به این راحتیا نیست افراد خیلی کمی تونستن باهاش مقابله کنن...این چندماه بیشتر باهم کاری کن تمام مدت بهش خوشبگذره
اشکامو پاک کردم و بلند شدم
_ممنونم آقای دکتر...خدافظ
÷خدافظ
*
پرش زمانی؛ساعت ۳:۴۷ صبح:
باد آروم پرده رو تکون میداد انگار کسی تو ایوون بود،با فکر اینکه شاید گربه ای چیزیه به طرف ایوون میرم ولی به جای گربه با مرد سیاهپوشی که پشتش به منه مواجه میشم...
_یاااا!تو کی هستی؟ایگو...حتما دزدی.سعی میکنم پاهامو حرکت بدم و به سمتش برم ولی انگار پاهام به زمین چسبیدس
آروم برمیگرده سمتم...
اون کیم تهیونگ ،همکلاسی عجیب غریب من و ا.ت و رقیب عشقیم بود
×آنیو جیمینا
_توووو؟؟؟
×چیه؟نکنه ترسیدی؟
_اینجا چه غلطی میکنی؟
×اومدم به بیبیم کمک کنم
_خفه شوووو...حق نداری بهش بگی بیبی
×اوووو...چه غیرتی
_دهنتو ببند و از اینجا گورتو گم کن عوضی
×تو دلت آرزو کردی ا.ت خوب شه و تو به جاش بمیری نه؟
_چی؟!
×آرزوتو برآورده میکنم ولی جونت به درد من نمیخوره
_چطور میخوای درمانش کنی؟اون سرطان داره
×این عوضی قدرتای خودشو داره... ا.تو درمان میکنم ولی اون دیگه تورو به یاد نمیاره...نه خودش نه اطرافیانش انگار هیچوقت نمیشناختت...اون دیگه مال من میشه
_خفه شووووو*داد*چرا باید دو دستی بهت بدمش؟
×انتخاب با خودته پارک جیمین یا میزاری با من یه زندگی رویایی داشته باشه یا بخاطر خودخواهیت تا اخر عمرش ک چند ماه دیگس زجر بکشه
به زور لبامو از هم فاصله دادم؛
_قبوله
×آفرین پارک جیمین...انتخاب درستی کردی
دستشو جلوی صورتم گرفت و به چشمام خیره شد
×دیگه بهش نزدیک نشو...
با بشکنی که زد چشمامو باز کردم...
متعجب به اطراف نگاه کردم. تو تختم بودم
_الان منو فراموش کرده یا همش یه کابوس ترسناک بود؟
چرت بود نه؟
اگه بی معنی بود بگین تا ادامش ندم:)))
۳۵.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.