فقط یکبار دیگر p26
بدون سر و صدا زدم بیرون ساعت ۶ و ۱۰ دقیقه بود
با همون تاکسی برگشتم خونه جیمین
بعد از اومدنش رفتیم کمپانی ...درد دلم داشت بیشتر میشد
وارد رختکن شدم ...سعی کردم صاف و سرحال راه برم تا کسی متوجه حال بدم نشه
تا ساعت تمرین یه ربع وقت داشتم از فرصت استفاده کردم و رفتم طبقه بالا صاحب بوفه یه خانم میان سال تپل بود قدکوتاهی هم داشت که باعث میشد ترکیب قشنگی با لپ های درشتش بشه
بغل بوفه آبدار خونه بود در زدم و وارد شدم
من: سلام ببخشید میتونم خواهش کنم یکم آبجوش بهم بدین
با لحن مهربونی گفت: باشه بشین اینجا
رو صندلی دور میز نشستم ..از سماور یه لیوان آبجوش ریخت و گذاشت جلوم
من: نبات هم دارید؟
خندید: نبات؟؟
من: بله میشه بدین واقعا نیاز دارم
بعد از اینکه نبات بهم داد و با قاشق روی آبجوشم حلش کردم یکم ازش خوردم ..چایی نبات دردم رو کمتر میکرد
خانم آبدارچی متعجب داشت نگام میکرد ، دلم میخواست با یکی حرف بزنم .....حداقل به این دیگه دروغ نگم و تظاهر نکنم
من: میشه یه رازی رو بهتون بگم
لبخند زد: اره بگو
من: گفتنش سخته و شاید شوکه کننده باشه ....من راستش دخترم ، دارم نقش پسر رو بازی میکنم
چشاش گرد شد: چیییی واقعا؟؟؟!!
با صدای دخترونه و واقعیم گفتم: اره ..من بخاطر عروسی برادرم و برای اینکه کسی دیگه ای رو بجاش نیارن اومدم اینجا
وقتی حرفام رو تحلیل کرد گفت: که اینطور حالا اسمت چیه عزیزم؟
من: اسم واقعیم کنیاس ولی اینجا به اسم کانگ سو منو میشناسن
خانم آبدارچی: میدونی اگه پی دی نیم بفهمه چقد برات بد میشه ....علاوه بر اینکه خودت رو اخراج میکنه شاید برادرت رو هم اخراج کنه
من: میدونم ولی چاره ای نیست ...همه تلاشم رو دارم میکنم تا کسی بهم شک نکنه تا این مدت بگذره و برادرم برگرده سر کار خودش
خانم آبدارچی: خیلی خب....الان حالت بهتره؟..دلت بهتر شد
زن باهوشی بود که فهمید دخترم و چایی نبات هم خواستم مشکلم چیه
با گرمی گفتم: اره دستتون درد نکنه
خانم آبدارچی: هر وقت خواستی بیا اینجا من تنهام خوراکی ای چیزی هم خواستی بگو خودم مجانی بهت میدم
با همون تاکسی برگشتم خونه جیمین
بعد از اومدنش رفتیم کمپانی ...درد دلم داشت بیشتر میشد
وارد رختکن شدم ...سعی کردم صاف و سرحال راه برم تا کسی متوجه حال بدم نشه
تا ساعت تمرین یه ربع وقت داشتم از فرصت استفاده کردم و رفتم طبقه بالا صاحب بوفه یه خانم میان سال تپل بود قدکوتاهی هم داشت که باعث میشد ترکیب قشنگی با لپ های درشتش بشه
بغل بوفه آبدار خونه بود در زدم و وارد شدم
من: سلام ببخشید میتونم خواهش کنم یکم آبجوش بهم بدین
با لحن مهربونی گفت: باشه بشین اینجا
رو صندلی دور میز نشستم ..از سماور یه لیوان آبجوش ریخت و گذاشت جلوم
من: نبات هم دارید؟
خندید: نبات؟؟
من: بله میشه بدین واقعا نیاز دارم
بعد از اینکه نبات بهم داد و با قاشق روی آبجوشم حلش کردم یکم ازش خوردم ..چایی نبات دردم رو کمتر میکرد
خانم آبدارچی متعجب داشت نگام میکرد ، دلم میخواست با یکی حرف بزنم .....حداقل به این دیگه دروغ نگم و تظاهر نکنم
من: میشه یه رازی رو بهتون بگم
لبخند زد: اره بگو
من: گفتنش سخته و شاید شوکه کننده باشه ....من راستش دخترم ، دارم نقش پسر رو بازی میکنم
چشاش گرد شد: چیییی واقعا؟؟؟!!
با صدای دخترونه و واقعیم گفتم: اره ..من بخاطر عروسی برادرم و برای اینکه کسی دیگه ای رو بجاش نیارن اومدم اینجا
وقتی حرفام رو تحلیل کرد گفت: که اینطور حالا اسمت چیه عزیزم؟
من: اسم واقعیم کنیاس ولی اینجا به اسم کانگ سو منو میشناسن
خانم آبدارچی: میدونی اگه پی دی نیم بفهمه چقد برات بد میشه ....علاوه بر اینکه خودت رو اخراج میکنه شاید برادرت رو هم اخراج کنه
من: میدونم ولی چاره ای نیست ...همه تلاشم رو دارم میکنم تا کسی بهم شک نکنه تا این مدت بگذره و برادرم برگرده سر کار خودش
خانم آبدارچی: خیلی خب....الان حالت بهتره؟..دلت بهتر شد
زن باهوشی بود که فهمید دخترم و چایی نبات هم خواستم مشکلم چیه
با گرمی گفتم: اره دستتون درد نکنه
خانم آبدارچی: هر وقت خواستی بیا اینجا من تنهام خوراکی ای چیزی هم خواستی بگو خودم مجانی بهت میدم
۶۹.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.