تولد چویا پارت۶
در بار*
موری:بچه ها ساعت۳،عجله کنین.
هیگوچی:میز امادس.
هیروتسو:تزئینات هم کامله.
موری:الیس چی؟
کویو:امادس.
الیس:من امادممممم.
موری با چشمای قلبی:عالی شدی الیس چان.♡~♡
بقیه:🙄😮💨
کویو:بهتره به هیما خبر بدیم.
اکوتاگاوا:الان زنگ میزنم.
میرویم پیش این دو موتور سوار مافیاییمان*
هیماو چویا بعد از کافه،پارک رفتن و کلی حرف زدن و پیاده روی کردن،الان دارن مبارزه میکنن.
هیما:کندی چویا سان.
چویا: ضرباتتضعیفه.
خلاصه...
مبارزه که تموم شد رفتن تا دوتا بطری اب بگیرن بخورن،تشنگان صحرای کربلا.
در اون موقع گوشی هیما زنگ خورد.
هیما:بله..
اکوتاگاوا:کار تمومه،میتونی بیاریش.
هیما:باشه داریم میایم.
و تماس تموم شد.
چویا بطری ابو به هیما داد*
هیما:دیگه بریم؟
چویا:فک کنم من باید اینو میگفتم؟
هیما: ولی خیلی وقت بود اینجوری خوش نگذرونده بودیم.
چویا:اره،ایدهی خیلی خوبی دادی،باید ازت تشکر کنم،میای بریم بار؟
هیما:همیشه ایده های من همیشه خوبه.
موری:بچه ها ساعت۳،عجله کنین.
هیگوچی:میز امادس.
هیروتسو:تزئینات هم کامله.
موری:الیس چی؟
کویو:امادس.
الیس:من امادممممم.
موری با چشمای قلبی:عالی شدی الیس چان.♡~♡
بقیه:🙄😮💨
کویو:بهتره به هیما خبر بدیم.
اکوتاگاوا:الان زنگ میزنم.
میرویم پیش این دو موتور سوار مافیاییمان*
هیماو چویا بعد از کافه،پارک رفتن و کلی حرف زدن و پیاده روی کردن،الان دارن مبارزه میکنن.
هیما:کندی چویا سان.
چویا: ضرباتتضعیفه.
خلاصه...
مبارزه که تموم شد رفتن تا دوتا بطری اب بگیرن بخورن،تشنگان صحرای کربلا.
در اون موقع گوشی هیما زنگ خورد.
هیما:بله..
اکوتاگاوا:کار تمومه،میتونی بیاریش.
هیما:باشه داریم میایم.
و تماس تموم شد.
چویا بطری ابو به هیما داد*
هیما:دیگه بریم؟
چویا:فک کنم من باید اینو میگفتم؟
هیما: ولی خیلی وقت بود اینجوری خوش نگذرونده بودیم.
چویا:اره،ایدهی خیلی خوبی دادی،باید ازت تشکر کنم،میای بریم بار؟
هیما:همیشه ایده های من همیشه خوبه.
۱.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.