p⁴
p⁴
دیدم ات داره میره سمت بالکن
گفتم
+کجا؟بیا اینجا ببینم
اومد سمتم
♡م..می..رم بال..کن
دستشو کشیدم افتاد کنارم.
+ بخواب.(جدی)
انگار ترسید خودشو کشید گوشه ترین قسمت تخت و تو خودش جمع شد.
کشیدمش تو بغلم. آروم کنار گوشش زمزمه کردم:
+نیازی نیست از من بترسی...کاریت ندارم ات
♡با..شه
+چرا حرف زدنی با من به لکنت میوفتی
♡نمی...دونم
+خوشم نمیاد اینجوری درست حرف بزن.
♡چشم
پتو رو کشیدم رومون و چشمامو بستم و خوابیدم...
"فردا صبح"
+ات پس کجایی بیا بیرون دیگه
ات اومد بیرون لباسی که انتخاب کرده بودم خیلی بهش میومد. محو ات بودم که گفت
♡زشت شدم
+نه زیادی عالی شدی.
برگشتم طرف فروشنده و گفتم
+همینو میخوام
فروشنده:بله
بعد از حساب لباسایی که گرفته بودیم از پاساژ اومدیم بیرون. شروع کردیم به قدم زدن.تا رسیدیم به یه مغازه اسباب بازی فروشی. ات به یه عروسک خرس بزرگ داشت نگاه میکرد
خم شدم سمت گوشش و اروم گفتم
+میخوایش؟
♡نه
اینو گفت و از کنارم رد شد ولی من که میدونستم میخوادش.
رفتم دنبالش و کشیدمش دنبال خودم دوباره اومدیم جلوی اسباب بازی فروشی اما ایندفعه منتظر حرف ات نموندم و رفتیم داخل.
♡چرا اومدیم اینجا من که گفتم نمیخوام
بی توجه بهش روبه دختر ی که موهای بلوندی داشت گفتم
+اون خرس قرمز رو میارین
دختره: بله
ات داشت باز به حرفاش ادامه میداد که نمیخواد خرس رو ولی مگه دست خودشه. باید بخواد
♡نمیخوام
+مگه دست توعه باید بخوایش
♡مگه بایدی
+نه پس شایدیه
خرس رو آورد دادمش بغل ات انگار نه انگار که تا چن دیقه پیش میگفت نمیخوامش مث بچه کوچولو ها که بعد از اسرار برای خرید چیزی که میخوان ذوق داشت.
لبخندی به حرکاتش زدم بعد از اینکه خرس رو حساب کردم بازم ات رو کشیدم انگار دوس دخترمه که اینجوری میکشمش ولی خیلی به دلم نشسته این دختره ی سیاه چشم.
دیدم ات داره میره سمت بالکن
گفتم
+کجا؟بیا اینجا ببینم
اومد سمتم
♡م..می..رم بال..کن
دستشو کشیدم افتاد کنارم.
+ بخواب.(جدی)
انگار ترسید خودشو کشید گوشه ترین قسمت تخت و تو خودش جمع شد.
کشیدمش تو بغلم. آروم کنار گوشش زمزمه کردم:
+نیازی نیست از من بترسی...کاریت ندارم ات
♡با..شه
+چرا حرف زدنی با من به لکنت میوفتی
♡نمی...دونم
+خوشم نمیاد اینجوری درست حرف بزن.
♡چشم
پتو رو کشیدم رومون و چشمامو بستم و خوابیدم...
"فردا صبح"
+ات پس کجایی بیا بیرون دیگه
ات اومد بیرون لباسی که انتخاب کرده بودم خیلی بهش میومد. محو ات بودم که گفت
♡زشت شدم
+نه زیادی عالی شدی.
برگشتم طرف فروشنده و گفتم
+همینو میخوام
فروشنده:بله
بعد از حساب لباسایی که گرفته بودیم از پاساژ اومدیم بیرون. شروع کردیم به قدم زدن.تا رسیدیم به یه مغازه اسباب بازی فروشی. ات به یه عروسک خرس بزرگ داشت نگاه میکرد
خم شدم سمت گوشش و اروم گفتم
+میخوایش؟
♡نه
اینو گفت و از کنارم رد شد ولی من که میدونستم میخوادش.
رفتم دنبالش و کشیدمش دنبال خودم دوباره اومدیم جلوی اسباب بازی فروشی اما ایندفعه منتظر حرف ات نموندم و رفتیم داخل.
♡چرا اومدیم اینجا من که گفتم نمیخوام
بی توجه بهش روبه دختر ی که موهای بلوندی داشت گفتم
+اون خرس قرمز رو میارین
دختره: بله
ات داشت باز به حرفاش ادامه میداد که نمیخواد خرس رو ولی مگه دست خودشه. باید بخواد
♡نمیخوام
+مگه دست توعه باید بخوایش
♡مگه بایدی
+نه پس شایدیه
خرس رو آورد دادمش بغل ات انگار نه انگار که تا چن دیقه پیش میگفت نمیخوامش مث بچه کوچولو ها که بعد از اسرار برای خرید چیزی که میخوان ذوق داشت.
لبخندی به حرکاتش زدم بعد از اینکه خرس رو حساب کردم بازم ات رو کشیدم انگار دوس دخترمه که اینجوری میکشمش ولی خیلی به دلم نشسته این دختره ی سیاه چشم.
۱۱.۱k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.