پارت ۱۹ : باشه؟من : لعنتی یکم ابراز احساساتتو قوی کن مردک
پارت ۱۹ : باشه؟من : لعنتی یکم ابراز احساساتتو قوی کن مردک کوک : باشه بلااخره باید یک کرمی روت بریزم یا نه؟.
لبخند زدم و برگشتم و پشتم و بهش کردم .
منو محکم بغل کرد و تو گرمای خودش منو فرو برد .
اروم اروم داشت خوابم میبرد و کاملا گیج شده بودم .
⁶month ago...
( جیمین)
با حس کردن کسی تو بغلم چشمامو باز کردم . نریلا تو بغلم خوابیده بود و دستمو دور شکمش حلقه کرده بودم .
دلم میخواست همیشه تو این حالت بمونم . اروم نیم خیز شدم و صورت در خواب عمیقشو نگا کردم .
نوک سینه نریلا تو دهن گوگولی بود و اونم خواب بود .
اروم بوسه ای روی گردنش زدم و پتو کشیدم روش و بلند شدم .
دلم نمیخواست برم بیرون ولی مجبورم
موهام بهم ریخته بالا بود .
لباسامو عوض کردم که برم سرکار .
( نریلا )
اروم زیر چشمامو باز کردم و به جیمین نگا کردم .
تو ایینه مشغول بستن کروات قهوه ای کمرنگش بود . برای حرص دادنم همیشه میبنده .
سمتمون اومد . خم شد و بازو بچه رو بوسید .
فکر کنم متوجه بیدار شدنم نشده .
ته کرواتشو گرفتم و وقتی بلند شد متوقف شد .
نگام کرد که گفتم : رنگ قهوه ای به سفید نمیاد باید سیاه ببندی .
کرواتشو ول کردم و بلند شدم و بچه رو وسط تخت گذاشتم که نیوفته .
سمت جیمین رفتم و گفتم : سیاه ابهتتو بالا میبره .
لبخند زد . رفتم اشپزخونه براش صبحانه درست کنم چون تا شب هیچی نمیخوره .
وسایلو رو کابینت ول کردم و وایستاده داشتم درست میکردم .
جیمین با صورت جدی و موهای شونه شدنش اومد اشپزخونه .
صورتشو شست و صدایی ازش نشنیدم .
دستشو رو پهلو چپم حس کردم و گفت : کمردرد داری؟ من : اره ..بخاطر لونیرا همش یک طرفه خوابیدم .
رفت پشتم و با دوتا دستاش پهلوهامو گرفت و پایین تنشو کامل چسبوند بهم .
منو یکم به جلو هول داد که گفتم : جیمین داری چیکار میکنی ؟؟ جیمین : چیهه؟؟!تو که منحرف نبودی .
متوجه شدم میخواست مچمو بگیره . با خنده گفتش که اروم فحشش دادم .
صاف وایستادم که اونم کامل بهم چسبید و دستاشو دور شکمم حلقه کرد .
لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم که گفت : اینا برای منن ؟ من : اره جیمین : اوه!اینا خیلی زیادن من : تا شب برنمیگردی و هیچیم واسه خودت نمیخری بخوری پس حداقل الان خوب بخور جیمین : آه نکن اینکارو من فقط دوتا میخورم من : پس ظهر من و لونیرا میایم شرکتت هم تو غذا بخوری هم لونیرا گند بزنه به پروندهات .
خندید و اروم تو گوش چپم گفت : اینجوری ماهم یکجا کار جدید پیدا میکنیم من : کار جدید؟؟با بهم ریختن پرونده هات؟جیمین : نه...با بودن تو در کنارم من : عج...چی...منحرف.
خندید که ظرفو جلوش گرفتم : تا نخوری نمیزارم بری .
خندید و ازم ظرفو گرفت و گفت : دیر شده تو راه حتما میخورم .
دستاشو باز کرد و بغلش کردم .
تو گوشم گفت : مراقب خودتو بچه باش .
اروم جدا شد و ...
لبخند زدم و برگشتم و پشتم و بهش کردم .
منو محکم بغل کرد و تو گرمای خودش منو فرو برد .
اروم اروم داشت خوابم میبرد و کاملا گیج شده بودم .
⁶month ago...
( جیمین)
با حس کردن کسی تو بغلم چشمامو باز کردم . نریلا تو بغلم خوابیده بود و دستمو دور شکمش حلقه کرده بودم .
دلم میخواست همیشه تو این حالت بمونم . اروم نیم خیز شدم و صورت در خواب عمیقشو نگا کردم .
نوک سینه نریلا تو دهن گوگولی بود و اونم خواب بود .
اروم بوسه ای روی گردنش زدم و پتو کشیدم روش و بلند شدم .
دلم نمیخواست برم بیرون ولی مجبورم
موهام بهم ریخته بالا بود .
لباسامو عوض کردم که برم سرکار .
( نریلا )
اروم زیر چشمامو باز کردم و به جیمین نگا کردم .
تو ایینه مشغول بستن کروات قهوه ای کمرنگش بود . برای حرص دادنم همیشه میبنده .
سمتمون اومد . خم شد و بازو بچه رو بوسید .
فکر کنم متوجه بیدار شدنم نشده .
ته کرواتشو گرفتم و وقتی بلند شد متوقف شد .
نگام کرد که گفتم : رنگ قهوه ای به سفید نمیاد باید سیاه ببندی .
کرواتشو ول کردم و بلند شدم و بچه رو وسط تخت گذاشتم که نیوفته .
سمت جیمین رفتم و گفتم : سیاه ابهتتو بالا میبره .
لبخند زد . رفتم اشپزخونه براش صبحانه درست کنم چون تا شب هیچی نمیخوره .
وسایلو رو کابینت ول کردم و وایستاده داشتم درست میکردم .
جیمین با صورت جدی و موهای شونه شدنش اومد اشپزخونه .
صورتشو شست و صدایی ازش نشنیدم .
دستشو رو پهلو چپم حس کردم و گفت : کمردرد داری؟ من : اره ..بخاطر لونیرا همش یک طرفه خوابیدم .
رفت پشتم و با دوتا دستاش پهلوهامو گرفت و پایین تنشو کامل چسبوند بهم .
منو یکم به جلو هول داد که گفتم : جیمین داری چیکار میکنی ؟؟ جیمین : چیهه؟؟!تو که منحرف نبودی .
متوجه شدم میخواست مچمو بگیره . با خنده گفتش که اروم فحشش دادم .
صاف وایستادم که اونم کامل بهم چسبید و دستاشو دور شکمم حلقه کرد .
لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم که گفت : اینا برای منن ؟ من : اره جیمین : اوه!اینا خیلی زیادن من : تا شب برنمیگردی و هیچیم واسه خودت نمیخری بخوری پس حداقل الان خوب بخور جیمین : آه نکن اینکارو من فقط دوتا میخورم من : پس ظهر من و لونیرا میایم شرکتت هم تو غذا بخوری هم لونیرا گند بزنه به پروندهات .
خندید و اروم تو گوش چپم گفت : اینجوری ماهم یکجا کار جدید پیدا میکنیم من : کار جدید؟؟با بهم ریختن پرونده هات؟جیمین : نه...با بودن تو در کنارم من : عج...چی...منحرف.
خندید که ظرفو جلوش گرفتم : تا نخوری نمیزارم بری .
خندید و ازم ظرفو گرفت و گفت : دیر شده تو راه حتما میخورم .
دستاشو باز کرد و بغلش کردم .
تو گوشم گفت : مراقب خودتو بچه باش .
اروم جدا شد و ...
۴۴.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.