part 1
part 1
view mika :
_________________________________________
تو مدرسه بودم
بچه ها گرم صحبت و خنده بودن
هندزفریم تو گوشیم بود و در حالی که آهنگ Love از گروه BTS رو گوش می کردم نقاشی می کشیدم
تا اینکه زنگ خورد و سنسه ( معلم ) در کلاس رو باز کرد
هندزفریم رو از گوشم در آوردم
بچه ها نا امید و غر غر کنان سر جاشون نشستن
هانامی سنسه با لبخند گفت :《 اوهایو مینا ! ( صبح به خیر بچه ها ) امروز می خوام یک نفر رو بهتون معرفی کنم ! 》
بعد رو به در کرد و گفت :《 بیا تو !》
یه دختر وارد کلاس شد
سنسه دستش رو رو شونه دختره گذاشت و گفت :《 خودت رو لطفا معرفی کن !》
دختره با ذوق زیاد گفت :《 واتاشیوا اوجیها میتسوری دس یوروشیکو !( من اوجیها میتسوری هستم از دیدنتون خوشبختم )》
همه یک صدا گفتیم :《 یوروشیکو !》
هانامی سنسه به صندلی خالی کنار من اشاره کرد و گفت :《 می تونی اونجا بشینی !》
میتسوری گفت :《 های !( باشه )》
و اومد کنار من نشست
سنسه گفت :《 خب ! حالا کتاب های ادبیاتتون رو باز کنین !》
صدای ناله و غر غر بچه ها بلند شد
وسط درس دیدم میتسوری داره به شونم می زنه
گفتم :《 چی شده ؟》
آروم گفت :《 هیسسس ! الان صدامون رو می شنوهه! دومن ، می خوام باهام دوست بشیی!》
یکهو هانامی سنسه گفت :《 میتسوری و میکا حرف نزنین !》
یک صدا گفتیم :《 های ، سومیماسن !(چشم ، ببخشید )
بعد دوباره سرمون رو تو کتاب هامون انداختیم
یکهو میتسوری یه کاغذ به سمتم پرت کرد
بازش کردم
نوشته بود :
باهم دیگه دوستیم دیگه ، مگه نه ؟
خنده ی آرومی کردم و نوشتم :
البته !
_________________________________________
امیدوارم خوشتون بیاد♡
view mika :
_________________________________________
تو مدرسه بودم
بچه ها گرم صحبت و خنده بودن
هندزفریم تو گوشیم بود و در حالی که آهنگ Love از گروه BTS رو گوش می کردم نقاشی می کشیدم
تا اینکه زنگ خورد و سنسه ( معلم ) در کلاس رو باز کرد
هندزفریم رو از گوشم در آوردم
بچه ها نا امید و غر غر کنان سر جاشون نشستن
هانامی سنسه با لبخند گفت :《 اوهایو مینا ! ( صبح به خیر بچه ها ) امروز می خوام یک نفر رو بهتون معرفی کنم ! 》
بعد رو به در کرد و گفت :《 بیا تو !》
یه دختر وارد کلاس شد
سنسه دستش رو رو شونه دختره گذاشت و گفت :《 خودت رو لطفا معرفی کن !》
دختره با ذوق زیاد گفت :《 واتاشیوا اوجیها میتسوری دس یوروشیکو !( من اوجیها میتسوری هستم از دیدنتون خوشبختم )》
همه یک صدا گفتیم :《 یوروشیکو !》
هانامی سنسه به صندلی خالی کنار من اشاره کرد و گفت :《 می تونی اونجا بشینی !》
میتسوری گفت :《 های !( باشه )》
و اومد کنار من نشست
سنسه گفت :《 خب ! حالا کتاب های ادبیاتتون رو باز کنین !》
صدای ناله و غر غر بچه ها بلند شد
وسط درس دیدم میتسوری داره به شونم می زنه
گفتم :《 چی شده ؟》
آروم گفت :《 هیسسس ! الان صدامون رو می شنوهه! دومن ، می خوام باهام دوست بشیی!》
یکهو هانامی سنسه گفت :《 میتسوری و میکا حرف نزنین !》
یک صدا گفتیم :《 های ، سومیماسن !(چشم ، ببخشید )
بعد دوباره سرمون رو تو کتاب هامون انداختیم
یکهو میتسوری یه کاغذ به سمتم پرت کرد
بازش کردم
نوشته بود :
باهم دیگه دوستیم دیگه ، مگه نه ؟
خنده ی آرومی کردم و نوشتم :
البته !
_________________________________________
امیدوارم خوشتون بیاد♡
۲.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.