•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۱۹)
که گوشیم زنگ خورد
کوک : ا.ت چی شد چرا نیومدی
ا.ت : دماغش و کشید بالا و گفت : نه نه الان میام ...
کوک : حالت خوبه ؟؟
ا.ت : آره اره خوبم دارم میام
کوک : کجایی
ا.ت : چی ؟ من تو دسشویی
کوک : جلوی در وایسا الان میام ...
ا.ت : آخه برای چییی؟؟
کوک : فقط وایسا و قطع کرد
ا.ت : جلوی در وایساد و منتظر کوک موند تا بیاد بعد چند مین اومد
ا.ت : ااا .. چی شده چرا گفتی وایسم ؟؟
کوک : ا.ت راستش یه موضوع رو باید بهت بگم
ا.ت : چی شده آقای جئون .... چیزه یعنی جونگ کوک
کوک : تو ۱۰ سالی تو شرکت کار میکنی درسته... من از همون اولی که دیدمت ... خوب چطوری بگم تا حالا اینجوری دلمو نباخته بودم .....
ا.ت : خنده ی ریزی کرد و گفت حالتون خوبه احساس میکنم یه چیزی میخواید بگید کمک میخوایددد
کوک : چی نهه نه ؟؟ من ..... من تو زندگیم یه نفرو دارم که توی هرحالی باشم بهم حس خوب میده، وقتی باهاش چت میکنم حالم خوب میشه، وقتی صداشو میشنوم اروم میشم، وقتی میبینمش انگیزه میگیرم، میخواستم بگم اون یه نفر برای من، تویی
ا.ت : چیییی ؟ من .. منم یعن...ی چی که منم
کوک : دست ا.ت و گرفت و گفت من دوست دارم
ا.ت : تک خنده ای کرد و چشاش و به چشای کوک دوخت و گفت : دلم دیگر با خودم راه نمی آید...
از صبح بدون فکر فقط باهات همراه میشه خوب راستش منم و نتونست ادامه حرفشو بزنه و سرشو انداخت پایین
کوک : چرا خجالت میکشی من دیگه غریبه نیستم
ا.ت : دستشو از دست کوک کشید و خنده ای کرد و گفت خیلی خوب بابا الان یکی میبینه
کوک : مهم نیس میخوام به همه بگم که باهمیمم اصلا باورم نمیشه که بهت گفتم و تو قبول کردی اوففف
ا.ت : خنده ای کرد و گفت قبول کن حالا بیا بریم نگران میشن
کوک : بریم
ا.ت : چیزی نگو ...
کوک : آخه چراااا
ا.ت : نگووو دیگه
کوک : باشه بابا برو
نشستن سر میز و کوک از زیر میز به هی دو علامت موفق آمیز داد
هی دو به کوک نگاه کرد و با لبخونی گفت : واقعا ؟؟
کوک : سرشو تکون داد
ویو به تهیونگ
.......
پارت (۱۹)
که گوشیم زنگ خورد
کوک : ا.ت چی شد چرا نیومدی
ا.ت : دماغش و کشید بالا و گفت : نه نه الان میام ...
کوک : حالت خوبه ؟؟
ا.ت : آره اره خوبم دارم میام
کوک : کجایی
ا.ت : چی ؟ من تو دسشویی
کوک : جلوی در وایسا الان میام ...
ا.ت : آخه برای چییی؟؟
کوک : فقط وایسا و قطع کرد
ا.ت : جلوی در وایساد و منتظر کوک موند تا بیاد بعد چند مین اومد
ا.ت : ااا .. چی شده چرا گفتی وایسم ؟؟
کوک : ا.ت راستش یه موضوع رو باید بهت بگم
ا.ت : چی شده آقای جئون .... چیزه یعنی جونگ کوک
کوک : تو ۱۰ سالی تو شرکت کار میکنی درسته... من از همون اولی که دیدمت ... خوب چطوری بگم تا حالا اینجوری دلمو نباخته بودم .....
ا.ت : خنده ی ریزی کرد و گفت حالتون خوبه احساس میکنم یه چیزی میخواید بگید کمک میخوایددد
کوک : چی نهه نه ؟؟ من ..... من تو زندگیم یه نفرو دارم که توی هرحالی باشم بهم حس خوب میده، وقتی باهاش چت میکنم حالم خوب میشه، وقتی صداشو میشنوم اروم میشم، وقتی میبینمش انگیزه میگیرم، میخواستم بگم اون یه نفر برای من، تویی
ا.ت : چیییی ؟ من .. منم یعن...ی چی که منم
کوک : دست ا.ت و گرفت و گفت من دوست دارم
ا.ت : تک خنده ای کرد و چشاش و به چشای کوک دوخت و گفت : دلم دیگر با خودم راه نمی آید...
از صبح بدون فکر فقط باهات همراه میشه خوب راستش منم و نتونست ادامه حرفشو بزنه و سرشو انداخت پایین
کوک : چرا خجالت میکشی من دیگه غریبه نیستم
ا.ت : دستشو از دست کوک کشید و خنده ای کرد و گفت خیلی خوب بابا الان یکی میبینه
کوک : مهم نیس میخوام به همه بگم که باهمیمم اصلا باورم نمیشه که بهت گفتم و تو قبول کردی اوففف
ا.ت : خنده ای کرد و گفت قبول کن حالا بیا بریم نگران میشن
کوک : بریم
ا.ت : چیزی نگو ...
کوک : آخه چراااا
ا.ت : نگووو دیگه
کوک : باشه بابا برو
نشستن سر میز و کوک از زیر میز به هی دو علامت موفق آمیز داد
هی دو به کوک نگاه کرد و با لبخونی گفت : واقعا ؟؟
کوک : سرشو تکون داد
ویو به تهیونگ
.......
۱.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.