چند پارتی: نام:"پسرک مو مشکی" *یکی دیگم میزارم*
part ²
*******
با حرفش خون تو رگام منجمد شد و حرکت نکرد...
ب طرفش برگشتم با قیافه ای بهت زده...
جونگ کوک:کاتی...من عاشق شدم...
با صدایه لرزونم لب زدم:
عا...شق...کی..شد..ی؟؟*لکنت
جونگ کوک:عاشق...عاشق دوستت..."یونا"*لبخند
کاترین:اهااا...خب...ام...عشقتون...پایدار...*بغض
جونگ کوک:کاتی...چت شد یهو؟؟؟*نگران
جونگ کوک:راستی....قرار بود ی چیزیو بم بگی,گفتی رازیه ک از وقتی آشنا شدیم ب وجود اومده...اوم...خب بم میگ....
کاترین:مهم نیست...حرف و رازی ک میخاستم بزنم مهم نیس....جونگ کوکااا...خ..ب...من دیگه میرم....
بهت...ره...یکم...تنها باشم!
جونگ کوک:هااا؟کاتی چیشدههه؟؟!!
کاترین:آم....چند وقته قنفسم میگیره و تنفس برام سخته دکترا گفتن بیماری قلبمی گرفتم...و خب میخام کمی برايه خودم تنهایی وقت بزارم*راست میگه بیماریشو و ی لبخند فیک میزنه>
جونگ کوک:آم خب لااقل تا خو...
ک کاترین بدون توجه ب جونگ کوک رفت...
"از زبان کاترین"
_:هه...چ خوش خیال بودم...با اینکه میدونستم دلمو میشکنه,منو ب چشم رفیق میبینه,یکی دیگه رو دوست داره,کورکورانه عاشقش بودم!
ولی ی چیزو فهمیدم...
"کاترین:شیرین ترین لبخند ها
بهترین خنده ها
خوشگل ترین انسان
بهترین قلب
فقط و فقط متعلق به ینفر هست
اونم کسی که عاشقشی
وقتی عاشق بشی دیگه بدی های اون طرف به چشمت نمیاد
انگار اون آدم بهترین آدم تو کل عمرت هست
تو کل جهان
دیگه برات مهم نیست اون کی هست
چجوری هست
چی میپوشه
یا
چی میخوره
دزد
یا
سلبریتی
فقط مهم اینه که
تو !
عاشقش شدی
و فکر کنم
من!
عاشقشم:)
همین و بس ...فرقی نداره واسم ک یکی دیگه رو دوست داره..."
خیلی ازش دور بودم رو شن ساحل نشیتن,پاهامو تو خودم جمع کردم و اشک میریختم...یعنی تموم شد؟
قبل اینکه حداقل حسمو بش بگم مال یکی دیگه شد؟*نح حاجی>
اشکام اجتنابناپذیر بودن.....
تیکه کاغذی رو باد وزید و افتاد کنارم...
کاغذی کاهی...
با اشک کاغذ برداشتم و با برداشتن خودکاری از کیفش شروع ب نوشتن نامه برای پسرک مو مشکیم کردم...
هه...اون ک مال من نیست,ولی از حس مالکیتی ک بش دارم....
_۱ ماه بعد_صبح_ساعت:¹²:¹⁵_پارک:"بغلم کن"_
با لباس مشکی,رفتم بیرون,دوست نداشتم کسی از آشناها یا...بقیه منو شکسته ببینه...برعکس قلبم...میخاست داد بزنه بگه کمک میخاد...بگه درد داره....بگه نیاز داره ترمیم شه....
تو افکار خودم بودم و تو پیاده رویه پارکه:"بغلم کن" قدم میزدم و سرم پایین بود....
ک ب ی نفر خوردم....سرمو بالا آوردم ک با چهره ی خندون جونگ کوک و یونا رو ب رو شدم....
جونگ کوک:کاتی...میدونی چقد نگرانت شدم؟دختر توخیلی نگرانم کردی...
ب یونا خیره شدم...اون دوست صمیمیم بود...کم مونده بود اشکش دربیاد...اونم مقصر نبود...
رفتم بغلش کردم و آروم جوری ک اون بشنوه لب زدم:
کاترین:من...از دستت ناراحت نیستم دختر...
*******
با حرفش خون تو رگام منجمد شد و حرکت نکرد...
ب طرفش برگشتم با قیافه ای بهت زده...
جونگ کوک:کاتی...من عاشق شدم...
با صدایه لرزونم لب زدم:
عا...شق...کی..شد..ی؟؟*لکنت
جونگ کوک:عاشق...عاشق دوستت..."یونا"*لبخند
کاترین:اهااا...خب...ام...عشقتون...پایدار...*بغض
جونگ کوک:کاتی...چت شد یهو؟؟؟*نگران
جونگ کوک:راستی....قرار بود ی چیزیو بم بگی,گفتی رازیه ک از وقتی آشنا شدیم ب وجود اومده...اوم...خب بم میگ....
کاترین:مهم نیست...حرف و رازی ک میخاستم بزنم مهم نیس....جونگ کوکااا...خ..ب...من دیگه میرم....
بهت...ره...یکم...تنها باشم!
جونگ کوک:هااا؟کاتی چیشدههه؟؟!!
کاترین:آم....چند وقته قنفسم میگیره و تنفس برام سخته دکترا گفتن بیماری قلبمی گرفتم...و خب میخام کمی برايه خودم تنهایی وقت بزارم*راست میگه بیماریشو و ی لبخند فیک میزنه>
جونگ کوک:آم خب لااقل تا خو...
ک کاترین بدون توجه ب جونگ کوک رفت...
"از زبان کاترین"
_:هه...چ خوش خیال بودم...با اینکه میدونستم دلمو میشکنه,منو ب چشم رفیق میبینه,یکی دیگه رو دوست داره,کورکورانه عاشقش بودم!
ولی ی چیزو فهمیدم...
"کاترین:شیرین ترین لبخند ها
بهترین خنده ها
خوشگل ترین انسان
بهترین قلب
فقط و فقط متعلق به ینفر هست
اونم کسی که عاشقشی
وقتی عاشق بشی دیگه بدی های اون طرف به چشمت نمیاد
انگار اون آدم بهترین آدم تو کل عمرت هست
تو کل جهان
دیگه برات مهم نیست اون کی هست
چجوری هست
چی میپوشه
یا
چی میخوره
دزد
یا
سلبریتی
فقط مهم اینه که
تو !
عاشقش شدی
و فکر کنم
من!
عاشقشم:)
همین و بس ...فرقی نداره واسم ک یکی دیگه رو دوست داره..."
خیلی ازش دور بودم رو شن ساحل نشیتن,پاهامو تو خودم جمع کردم و اشک میریختم...یعنی تموم شد؟
قبل اینکه حداقل حسمو بش بگم مال یکی دیگه شد؟*نح حاجی>
اشکام اجتنابناپذیر بودن.....
تیکه کاغذی رو باد وزید و افتاد کنارم...
کاغذی کاهی...
با اشک کاغذ برداشتم و با برداشتن خودکاری از کیفش شروع ب نوشتن نامه برای پسرک مو مشکیم کردم...
هه...اون ک مال من نیست,ولی از حس مالکیتی ک بش دارم....
_۱ ماه بعد_صبح_ساعت:¹²:¹⁵_پارک:"بغلم کن"_
با لباس مشکی,رفتم بیرون,دوست نداشتم کسی از آشناها یا...بقیه منو شکسته ببینه...برعکس قلبم...میخاست داد بزنه بگه کمک میخاد...بگه درد داره....بگه نیاز داره ترمیم شه....
تو افکار خودم بودم و تو پیاده رویه پارکه:"بغلم کن" قدم میزدم و سرم پایین بود....
ک ب ی نفر خوردم....سرمو بالا آوردم ک با چهره ی خندون جونگ کوک و یونا رو ب رو شدم....
جونگ کوک:کاتی...میدونی چقد نگرانت شدم؟دختر توخیلی نگرانم کردی...
ب یونا خیره شدم...اون دوست صمیمیم بود...کم مونده بود اشکش دربیاد...اونم مقصر نبود...
رفتم بغلش کردم و آروم جوری ک اون بشنوه لب زدم:
کاترین:من...از دستت ناراحت نیستم دختر...
۲۳.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.