تقدیر سیاه و سفید p19
چشامو باز کردم
تهیونگ نشست رو تخت آرنجاشو روی زانو هاش گذاش و نفسی از کلافگی بیرون داد
چون فهمیدم بهم زل زده حتی نگاهش هم نکردم
بعد از چند دیقه لب باز کرد : درد داری؟
جوابی ندادم
تهیونگ: گرسنت نیس؟ از صبح تا حالا چیزی نخوردی
بازم جوابی ندادم
از توی جیبش یه چیزی دراورد و رو به روم روی زمین نشست موهام رو کنار زد و یه گردنبند مشکی چرم که یه چیز مربعی بهش وصل بود انداخت گردنم
فکمو گرفت و صورتمو برگردوند که بخاطر کبودی هام عضلات صورتم بدجور درد گرفت آی ریزی از دهنم خارج شد دستشو برداشت
مجبوری به چشاش نگاه کردم اونم همینطور
با کمی اخم گفن : یبار دیگه ببینم اینجوری زیر چشات قرمزه من میدونم با تو ...بسه تا حالا هر چقدر گریه کردی..فهمیدی
با صدایی آروم جواب دادم: اره
اخماش باز کرد و نگاهش کم کم سمت لبام
لباشو کوبید لبام ، شروع کرد به بوسیدن
وقاب لب کبودم رو میمکید درد تو تموم دهنم پخش میشد
هیچ حرکتی نمیکردم که جدا شد و گفت: همراهی کن و گرنه بد میبینی
دوباره لباشو رو لبام قرار داد بازم همراهیش نکردم که گازی از لبام زد فهمیدم داره عصبانی میشه اروم اروم لبامو به حرکت دراوردم و همراهیش کردم
بعد یکم محکم مک میزد و گاز های ریزی میگرفت
با احساس خون توی دهنم به سختی هلش دادم عقب
دستی به لبام زدم که دستم خونی شد
رفتم توی روشویی و خون روی لبامو شستم
برگشتم و روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم تهیونگم اومد و خوابید
صبح توی سینی صبحانه یه قرص آرامبخش و پماد واسه زخمای بود .
زدم و رفتم تو فکر
اگه اینجا بمونم زنده نمیمونم باید فرار کنم ولی آخه چجوری.. فکری به سرم زد .
الان دو روزی میگذره زخمام خیلی بهتر شدن و امروز وقت عملی کردن نقشم بود
صبح تهیونگ خونه بود بعد از اینکه صبحونمو تو اتاق خوردم دعا دعا میکردم که خودش بیاد تا سینی رو ببره
در که باز شد تهیونگ اومد پس شانس باهام یار بود
سری از روی تخت پاشدم و جلوش وایسادم یکم بوی الکل میداد بهش نزدیک تر شدم و دستم رو بعد از فرو کردن توی موهاش به سمت گونه هاش کشیدم رفتم و گونش آروم بوسیدم انتظار این رفتار رو نداشت
انگار کمی مست کرده بود و فک کنم از این کارم خوشش اومد چون دستاشو رو پهلو هام گذاشتم و به دیوار تکیه داد خاست بیاد سمت لبام که با زانوم زدم وسط دوتا پاش
تهیونگ نشست رو تخت آرنجاشو روی زانو هاش گذاش و نفسی از کلافگی بیرون داد
چون فهمیدم بهم زل زده حتی نگاهش هم نکردم
بعد از چند دیقه لب باز کرد : درد داری؟
جوابی ندادم
تهیونگ: گرسنت نیس؟ از صبح تا حالا چیزی نخوردی
بازم جوابی ندادم
از توی جیبش یه چیزی دراورد و رو به روم روی زمین نشست موهام رو کنار زد و یه گردنبند مشکی چرم که یه چیز مربعی بهش وصل بود انداخت گردنم
فکمو گرفت و صورتمو برگردوند که بخاطر کبودی هام عضلات صورتم بدجور درد گرفت آی ریزی از دهنم خارج شد دستشو برداشت
مجبوری به چشاش نگاه کردم اونم همینطور
با کمی اخم گفن : یبار دیگه ببینم اینجوری زیر چشات قرمزه من میدونم با تو ...بسه تا حالا هر چقدر گریه کردی..فهمیدی
با صدایی آروم جواب دادم: اره
اخماش باز کرد و نگاهش کم کم سمت لبام
لباشو کوبید لبام ، شروع کرد به بوسیدن
وقاب لب کبودم رو میمکید درد تو تموم دهنم پخش میشد
هیچ حرکتی نمیکردم که جدا شد و گفت: همراهی کن و گرنه بد میبینی
دوباره لباشو رو لبام قرار داد بازم همراهیش نکردم که گازی از لبام زد فهمیدم داره عصبانی میشه اروم اروم لبامو به حرکت دراوردم و همراهیش کردم
بعد یکم محکم مک میزد و گاز های ریزی میگرفت
با احساس خون توی دهنم به سختی هلش دادم عقب
دستی به لبام زدم که دستم خونی شد
رفتم توی روشویی و خون روی لبامو شستم
برگشتم و روی تخت دراز کشیدم چشمامو بستم
با بالا و پایین شدن تخت فهمیدم تهیونگم اومد و خوابید
صبح توی سینی صبحانه یه قرص آرامبخش و پماد واسه زخمای بود .
زدم و رفتم تو فکر
اگه اینجا بمونم زنده نمیمونم باید فرار کنم ولی آخه چجوری.. فکری به سرم زد .
الان دو روزی میگذره زخمام خیلی بهتر شدن و امروز وقت عملی کردن نقشم بود
صبح تهیونگ خونه بود بعد از اینکه صبحونمو تو اتاق خوردم دعا دعا میکردم که خودش بیاد تا سینی رو ببره
در که باز شد تهیونگ اومد پس شانس باهام یار بود
سری از روی تخت پاشدم و جلوش وایسادم یکم بوی الکل میداد بهش نزدیک تر شدم و دستم رو بعد از فرو کردن توی موهاش به سمت گونه هاش کشیدم رفتم و گونش آروم بوسیدم انتظار این رفتار رو نداشت
انگار کمی مست کرده بود و فک کنم از این کارم خوشش اومد چون دستاشو رو پهلو هام گذاشتم و به دیوار تکیه داد خاست بیاد سمت لبام که با زانوم زدم وسط دوتا پاش
۱۸.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.