رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب-خونی
#part17
"ویو ات"
از اقای پارک اجازه گرفتم و رفتم که یک ابی به صورتم بزنم...که تهیونگ هم پشت سرم اجازه گرفت و اومد....رفتم توی ابخوری ....اونم اومد توی ابخوری....
ات:چته ؟؟چرا دنبالم میای؟؟
تهیونگ:خیلی داری زبون درازی میکنی ها؟؟
ات:به خودم ربط داره
تهیونگ:بهتره انقدر بلبل زبون نباشی کوچولو
ات:هه بهتره توی کارای من دخالت نکنی...!
اومد نزدیک ...دندون های نیشش دراومده بود ...یکی از چشماش قرمز بود...خیلی نزدیک بود بهم به قدری که هیچ فاصله ای نداشتیم.....!دندون هاش و فرو کرد تو گردنم...!
"ویو تهیونگ"
دیدم از اقای پارک اجازه گرفت که دست و صورتش و بشوره خیلییییییی دوست داشتم بدونم مزه خونش چجوریه...برای همین از اقای پارک اجازه گرفتم ودنبالش رفتم تا رسیدیم به ابخوری ....یکم که حرف زد دیگه نتونستم تحمل کنم چشمام قرمز شد ولی فقط یکیشون اخه من دورگه ام....!دندون هام و فرو کردم توی گردنش و خونش رو مکیدم...نمیتونستم به هیچی فکر کنم ....خیلییییییییییی خون خوشمزه ای داشت...هه ولی این لحظات شیرین ادامه پیدا نکرد چون برادر ناتنی مزخرفم جونگ کوک وارد ابخوری شد...سخت بود ولی از ات جدا شدم
کوک:تهیونگگگگگ....!
تهیونگ:اومممم خیلی خوشمزه بود ...حیف که بیهوش عه وگرنه بهش میگفتم
کوک:تهیونگ اون با بقیه ادم ها فرق داره....!
تهیونگ:چه فرقی؟؟
کوک:اون یه موجود خاص عه...تو چون دورگه ای نمیتونی حسش کنی...من خیلی وقته میدونم ولی بهش نگفتم تا بیشتر از این نگران نشه....!
#part17
"ویو ات"
از اقای پارک اجازه گرفتم و رفتم که یک ابی به صورتم بزنم...که تهیونگ هم پشت سرم اجازه گرفت و اومد....رفتم توی ابخوری ....اونم اومد توی ابخوری....
ات:چته ؟؟چرا دنبالم میای؟؟
تهیونگ:خیلی داری زبون درازی میکنی ها؟؟
ات:به خودم ربط داره
تهیونگ:بهتره انقدر بلبل زبون نباشی کوچولو
ات:هه بهتره توی کارای من دخالت نکنی...!
اومد نزدیک ...دندون های نیشش دراومده بود ...یکی از چشماش قرمز بود...خیلی نزدیک بود بهم به قدری که هیچ فاصله ای نداشتیم.....!دندون هاش و فرو کرد تو گردنم...!
"ویو تهیونگ"
دیدم از اقای پارک اجازه گرفت که دست و صورتش و بشوره خیلییییییی دوست داشتم بدونم مزه خونش چجوریه...برای همین از اقای پارک اجازه گرفتم ودنبالش رفتم تا رسیدیم به ابخوری ....یکم که حرف زد دیگه نتونستم تحمل کنم چشمام قرمز شد ولی فقط یکیشون اخه من دورگه ام....!دندون هام و فرو کردم توی گردنش و خونش رو مکیدم...نمیتونستم به هیچی فکر کنم ....خیلییییییییییی خون خوشمزه ای داشت...هه ولی این لحظات شیرین ادامه پیدا نکرد چون برادر ناتنی مزخرفم جونگ کوک وارد ابخوری شد...سخت بود ولی از ات جدا شدم
کوک:تهیونگگگگگ....!
تهیونگ:اومممم خیلی خوشمزه بود ...حیف که بیهوش عه وگرنه بهش میگفتم
کوک:تهیونگ اون با بقیه ادم ها فرق داره....!
تهیونگ:چه فرقی؟؟
کوک:اون یه موجود خاص عه...تو چون دورگه ای نمیتونی حسش کنی...من خیلی وقته میدونم ولی بهش نگفتم تا بیشتر از این نگران نشه....!
۷.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.