..𝟻.𝒑𝒂𝒓𝒕.
Part:5
کوک:لطفا تو دیگه خوبی نکن امروز زدی ظرفامو سوزوندی فردا خونمو میبری رو هوا
ا/ت:ایششش دلتم بخواد
کوک:خب دلم نمیخواد
ظرف توی دستشو محکم انداخت روی میزو با حالت قهر رفت تو حال
کوک:میرم اماده شم ده دقیقه بیشتر زمان نمیبره لطفا توی این ده دقیقه دست به چیزی نزن
ا/ت:باشه باشه
کوک:خوبه
بعد از ده مین اومدم پایین که سرش تو گوشی بود
کوک:بریم
ا/ت:بریم
رفتیم سوار ماشین تو راه هیچ حرفی بینمون زده نشد بعد از بیست مین رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل وقتی که از ماشین پیاده شدم همه داشتن به ما نگاه میکردن وقتی رفتم داخل نشستم رو همون جای اولی که نشستم معلم شروع کرد به درس دادن
بلاخره کلاس تموم شد
رفتم سمت دستشویی درحال شستن دستام بودم که چند تا دختر اومدن داخل بهشون توجه نکردم که داد زد
سوجین:هعی تو دختره ی عوضی چجور به خودت جرعت دادی با کوک بچرخیییی(با داد)
ا/ت:هعی هعی اروم باش من با کسی نچرخیدم..اصلا وایسا ببینم
به توچه؟
سوجین:چی؟چی گفتی؟هه خوشگلم کوک دوست پسر منه حالا بهم مربوط میشه؟
ا/ت:واقعا؟کوک..دوست پسرته؟
سوجین: اره
چیزی برای گفتن نداشتم فقط میدونم اشک تو چشمام حلقه زد که حتی خودمم دلیلشو نمیدونستم خواستم برم بیرون که مانع من شدن تو فکر بودم که همون دختره زد تو گوشم که اشکام جاری شدن واقعا کاری از دستم بر نمیومد اونا خیلی بیشتر از من بودن بیشتر دانش اموزا جلوی در درحال تماشا بودن که زدناشون یهو تموم شد سرمو اوردم بالا
کوک بود که دست دخترره رو گرفته بود باصورتی که تمام صورتشو خشم فرا گرفته بود نگاش میکرد که ترس تو صورته دخرته موج میزن
کوک:بار اخرت باشه به ا/ت نزدیک میشین
شنیدین چی گفتممممم(با داد)
هموشون باهم: بله
دست دخترو رو ول کردو رفتن بیرون اومد سمتم دستشو جلوم دراز کرد
دستشو گرفتم و بلند شدم داشتم لباسامو تمیز میکردم که گفت
کوک:چرا از خودت محافظت نکردی؟
چرا وقتی داشتن میزدنت هیچ کاری نکردی؟
ا/ت :چکار میکردم مثلا اونا خیلی بیشتر از من بودن نه تو بگو مثلا چکاری میتونستم بکنم که نکردم؟
کوک:......
همون جوری که داشتم لباسمو تمیز میکردن دستش روی صچرتم نشست و اشکامو پاک کرد با تعجب نگاش کردم که نگاشو ازم گرفت و رفت
منم بعد از چند مین رفتم سر کلاس معلم اومد
بلاخره زنگ خوردو کوک اومد سمتم
کوک:بریم
ا/ت:باشه
داشت راه میرفت منم پشت سرش بودم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
بعد از چند مین رسیدیم رفتیم داخل
ا/ت:کوک
کوک:هوم؟
ا/ت:گرسنمه
کوک:چی میخوای؟
ا/ت:هوممممممم دلم سوشی میخواد
کوک:اوک سفارش بده
ا/ت:نمیخوام بیا خودمون درس کنیم
کوک:نه نههه لطفا تو سمت اشپز خونه نرو
کوک:لطفا تو دیگه خوبی نکن امروز زدی ظرفامو سوزوندی فردا خونمو میبری رو هوا
ا/ت:ایششش دلتم بخواد
کوک:خب دلم نمیخواد
ظرف توی دستشو محکم انداخت روی میزو با حالت قهر رفت تو حال
کوک:میرم اماده شم ده دقیقه بیشتر زمان نمیبره لطفا توی این ده دقیقه دست به چیزی نزن
ا/ت:باشه باشه
کوک:خوبه
بعد از ده مین اومدم پایین که سرش تو گوشی بود
کوک:بریم
ا/ت:بریم
رفتیم سوار ماشین تو راه هیچ حرفی بینمون زده نشد بعد از بیست مین رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل وقتی که از ماشین پیاده شدم همه داشتن به ما نگاه میکردن وقتی رفتم داخل نشستم رو همون جای اولی که نشستم معلم شروع کرد به درس دادن
بلاخره کلاس تموم شد
رفتم سمت دستشویی درحال شستن دستام بودم که چند تا دختر اومدن داخل بهشون توجه نکردم که داد زد
سوجین:هعی تو دختره ی عوضی چجور به خودت جرعت دادی با کوک بچرخیییی(با داد)
ا/ت:هعی هعی اروم باش من با کسی نچرخیدم..اصلا وایسا ببینم
به توچه؟
سوجین:چی؟چی گفتی؟هه خوشگلم کوک دوست پسر منه حالا بهم مربوط میشه؟
ا/ت:واقعا؟کوک..دوست پسرته؟
سوجین: اره
چیزی برای گفتن نداشتم فقط میدونم اشک تو چشمام حلقه زد که حتی خودمم دلیلشو نمیدونستم خواستم برم بیرون که مانع من شدن تو فکر بودم که همون دختره زد تو گوشم که اشکام جاری شدن واقعا کاری از دستم بر نمیومد اونا خیلی بیشتر از من بودن بیشتر دانش اموزا جلوی در درحال تماشا بودن که زدناشون یهو تموم شد سرمو اوردم بالا
کوک بود که دست دخترره رو گرفته بود باصورتی که تمام صورتشو خشم فرا گرفته بود نگاش میکرد که ترس تو صورته دخرته موج میزن
کوک:بار اخرت باشه به ا/ت نزدیک میشین
شنیدین چی گفتممممم(با داد)
هموشون باهم: بله
دست دخترو رو ول کردو رفتن بیرون اومد سمتم دستشو جلوم دراز کرد
دستشو گرفتم و بلند شدم داشتم لباسامو تمیز میکردم که گفت
کوک:چرا از خودت محافظت نکردی؟
چرا وقتی داشتن میزدنت هیچ کاری نکردی؟
ا/ت :چکار میکردم مثلا اونا خیلی بیشتر از من بودن نه تو بگو مثلا چکاری میتونستم بکنم که نکردم؟
کوک:......
همون جوری که داشتم لباسمو تمیز میکردن دستش روی صچرتم نشست و اشکامو پاک کرد با تعجب نگاش کردم که نگاشو ازم گرفت و رفت
منم بعد از چند مین رفتم سر کلاس معلم اومد
بلاخره زنگ خوردو کوک اومد سمتم
کوک:بریم
ا/ت:باشه
داشت راه میرفت منم پشت سرش بودم و رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
بعد از چند مین رسیدیم رفتیم داخل
ا/ت:کوک
کوک:هوم؟
ا/ت:گرسنمه
کوک:چی میخوای؟
ا/ت:هوممممممم دلم سوشی میخواد
کوک:اوک سفارش بده
ا/ت:نمیخوام بیا خودمون درس کنیم
کوک:نه نههه لطفا تو سمت اشپز خونه نرو
۶.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.