خون اشام شب...🍷p7
ممکن بود پرستار داخل بیاد...بردمش و رو تخت گذاشتمش..نمیخواستم از دستش بدم و دندون نیشم رو تو رگم فرو کردم و از خونم بهش خوروندم.. رو صندلی کناری نشستم و دوباره ماسکمو به صورتم زدم ...چشمام سنگینی میکرد و همون جا خوابم برد.
تهیونگ :چشمامو باز کردم بهم سرم وصل بود تهیونگ:چه اتفاقی افتاده بود؟!
پرستار:شما بیهوش شده بودین و به خون نیاز داشتید..
تهیونگ: اهان ممنون
تهیونگ:اون چی گفت🤐درسته گروه خونیمون با آدما یکسانه..ولی اون الان از خون یه آدم بهم تزریق کرده😰نعلتییا😠برای خون اشام این یعنی یه سم😰
تا چندین دقیقه حالم مصادف بود ...پس کمی نگرانیم برطرف شد خب شاید اتفاقی نیافته... البته امیدوارم.. 😓
تو اتاق حس خفگی میکردم..سرمم هم تموم شده بود پرستار اومد و سرمم رو باز کرد...اتاق رو ترک کردم و به سمت حیاط بیمارستان رفتم...نیم ساعت بعد دوباره برگشتم...پرستار:اووم.. مویضتون میتونن مرخص بشن اینم لیست داروهاشونه
تهیونگ:ممنونم
ا/ت : تهیونگ وارد اتاقم شد ...ازش میترسیدم اون دیشب تا نهایت خونم رو میمکید...(بقیش یادش نیست بیهوش بود😐😂)
تهیونگ:خب حاضر شو به عمارت برمی گردیم گفتن میتونی مرخص شی
ا/ت:باشه
سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت حرکت کردیم...
ا/ت:به جلوی در عمارت رسیدیم ...تهیونگ که از ماشین پیاده شد یهو روی زمین افتاد...ا/ت:به سمتش دویدم خوبی؟ تهیونگ :من خوبم ا/ت:باشه..😕
به جلوی در عمارت که رسیدیم تهیونگ دوباره تعادلش رو ازدست داد و افتاد...ا/ت:مطمئنی خوبی؟😟 تهیونگ به خودش می پیچید روی زمین نشستم چی شده تهیونگ؟؟!تهیونگ:ا/ت بدنم داره میسوزه😖😖😭ا/ت:باور نمی شد اون داشت از شدت درد گریه میکرد😟 ا/ت: دستش رو رو گردنم انداختم میتونی بلند شی ؟😟تهیونگ :نمیتونم...😰😖😖😖 ا/ت:بلند شدم سریع درو باز کردم و وارد عمارت شدم اسمشوون رو بلند صدا میکردم...شوگا:چی شده😰خوشحالم سالمی
جیمین:چی شده؟ ا/ت:سریع بیاید تهیونگ حالش بعد شده جلوی عمارته
سریع به بیرون عمارت رفتن..تهیونگ به خودش می پیچید..دلم براش میسوخت یعنی چه اتفاقی افتاده😓😔کولش کردن و بردنش گزاشتن رو
تخت ...جیمین:دقیق بگو چی شده تهیونگ تهیونگ:اونا بهم از خون انسان تزریق کردن 😖😖 شوگا:ما خون انسان می خوریم پس چرا حالمون بد نمیشه؟؟جیمین:واای😰😰اون فرق داره ولی اگه مستقیم به بدنش تزریق بشه حتی ممکنه باعث مرگش بشه😟 شوگا:😰😰😰😰
کنارش نشستم درد زیادی داشت...قیافه معصومی داشت این باعث میشد قلبم بیشتر به درد بیاد...جیمین به یه نفر زنگ میزد متوجه نشدم کیه
بدنش مثل بید میلرزید ...اروم بغلش کردم ..
تهیونگ :...ب...غ..لت بهم ا..رامش م..یده💔
تو کامنتا نظرتونو راجب داستانم بگید .شرط پارت بعد:بالای ۲۳لایک🥤
تهیونگ :چشمامو باز کردم بهم سرم وصل بود تهیونگ:چه اتفاقی افتاده بود؟!
پرستار:شما بیهوش شده بودین و به خون نیاز داشتید..
تهیونگ: اهان ممنون
تهیونگ:اون چی گفت🤐درسته گروه خونیمون با آدما یکسانه..ولی اون الان از خون یه آدم بهم تزریق کرده😰نعلتییا😠برای خون اشام این یعنی یه سم😰
تا چندین دقیقه حالم مصادف بود ...پس کمی نگرانیم برطرف شد خب شاید اتفاقی نیافته... البته امیدوارم.. 😓
تو اتاق حس خفگی میکردم..سرمم هم تموم شده بود پرستار اومد و سرمم رو باز کرد...اتاق رو ترک کردم و به سمت حیاط بیمارستان رفتم...نیم ساعت بعد دوباره برگشتم...پرستار:اووم.. مویضتون میتونن مرخص بشن اینم لیست داروهاشونه
تهیونگ:ممنونم
ا/ت : تهیونگ وارد اتاقم شد ...ازش میترسیدم اون دیشب تا نهایت خونم رو میمکید...(بقیش یادش نیست بیهوش بود😐😂)
تهیونگ:خب حاضر شو به عمارت برمی گردیم گفتن میتونی مرخص شی
ا/ت:باشه
سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت حرکت کردیم...
ا/ت:به جلوی در عمارت رسیدیم ...تهیونگ که از ماشین پیاده شد یهو روی زمین افتاد...ا/ت:به سمتش دویدم خوبی؟ تهیونگ :من خوبم ا/ت:باشه..😕
به جلوی در عمارت که رسیدیم تهیونگ دوباره تعادلش رو ازدست داد و افتاد...ا/ت:مطمئنی خوبی؟😟 تهیونگ به خودش می پیچید روی زمین نشستم چی شده تهیونگ؟؟!تهیونگ:ا/ت بدنم داره میسوزه😖😖😭ا/ت:باور نمی شد اون داشت از شدت درد گریه میکرد😟 ا/ت: دستش رو رو گردنم انداختم میتونی بلند شی ؟😟تهیونگ :نمیتونم...😰😖😖😖 ا/ت:بلند شدم سریع درو باز کردم و وارد عمارت شدم اسمشوون رو بلند صدا میکردم...شوگا:چی شده😰خوشحالم سالمی
جیمین:چی شده؟ ا/ت:سریع بیاید تهیونگ حالش بعد شده جلوی عمارته
سریع به بیرون عمارت رفتن..تهیونگ به خودش می پیچید..دلم براش میسوخت یعنی چه اتفاقی افتاده😓😔کولش کردن و بردنش گزاشتن رو
تخت ...جیمین:دقیق بگو چی شده تهیونگ تهیونگ:اونا بهم از خون انسان تزریق کردن 😖😖 شوگا:ما خون انسان می خوریم پس چرا حالمون بد نمیشه؟؟جیمین:واای😰😰اون فرق داره ولی اگه مستقیم به بدنش تزریق بشه حتی ممکنه باعث مرگش بشه😟 شوگا:😰😰😰😰
کنارش نشستم درد زیادی داشت...قیافه معصومی داشت این باعث میشد قلبم بیشتر به درد بیاد...جیمین به یه نفر زنگ میزد متوجه نشدم کیه
بدنش مثل بید میلرزید ...اروم بغلش کردم ..
تهیونگ :...ب...غ..لت بهم ا..رامش م..یده💔
تو کامنتا نظرتونو راجب داستانم بگید .شرط پارت بعد:بالای ۲۳لایک🥤
۱۹.۶k
۲۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.