پارت ۸
#عاشقونه❤🥂
#آسیه
تو کتابخونه مشغول حل کردن سوالات ریاضی بودم که یدفعه حس کردم یکی روبه روم نشست سرم رو اوردم بالا عه دوروک بود
دوروک: میشه یه چند دقیقه باهم حرف بزنیم
آسیه: باشه
دوروک: آسیه منو یادت میاد؟ ما یک بار همدیگه رو قبلا دیدیم
آسیه: اره یادمه مگه میشه یادم نیاد یه پسر قد بلند با چشمای سبز 😅
دوروک: خوب پس یادته
آسیه چند وقته می خوام یه چیزی بهت بگم ولی موقعش نمیشد
با تعجب گفتم: چی؟!!
دوروک: آسیه من از تو خوشم میاد
آسیه: با بُهت بهش نگاه میکردم هنگ کردم بودم که چی میگه 😶
دوروک: میدونم نباید این طوری مثل احمقا میگفتم اما واقعا من بهت علاقه دارم
آسیه: دوروک میدونی داری چی میگی
شما چقدر ما رو اذیت کردین تو این مدت الان توقع داری قبول کنم؟!
دوروک: درست میگی قول میدم دیگه از این اتفاقات نیوفته
آسیه: دوروک من اصلا تو رو نمیشناسم و نمی تونم بهت اعتماد کنم
دوروک: قول میدم بهم اعتماد میکنی آسیه تو فقط قبول کن
آسیه: باشه ولی دوست پسرم نیستی
دوروک: باشه قبول البته فعلا 😅
آسیه: لبخندی بش زدم و گفتم به چی نگاه میکنی تو نمی خوای تکلیف ریاضی رو انجام بدی 😄؟؟!
دوروک: عه راست میگیا بزار برم کتابم رو بیارم بیام
آسیه: نه نمی خواد کتاب من هست که
بیا جواب ها رو تو این برگه بنویس بعد رفتی خونه تو کتابت وارد کن
دوروک: باشه ممنون
در همون لحظه آیبیکه اومد
آیبیکه: آسیه این زنگ معلم نداریم من و بقیه بچه ها می خوایم بریم حیاط میای؟
آسیه: عه اتفاقا خیلی خوب شد پس می مونم سوالات ریاضی رو حل میکنم تو برو اگه زود تموم کردم میام
دوروک تو می خوای بری برو
دوروک: نه می مونم این طوری زود تر تموم میکنیم باهم میریم 😃
آیبیکه با تعجب بهمون نگاه میکرد 🤨
آیبیکه: آسیه جون راستی یادم رفت بهت بگم من امروز باهات میام خونتون دلم برای زنعمو و عمو خیلی تنگ شده
آسیه: فهمیده بودم فوضولیش گُل کرده بین من و دوروک چه اتفاقی افتاده گفتم باشه حالابرو شما😅
🌸...ادامه دارد...🌸
لایک یادت نره قشنگم💎
اصکی ممنوع❌
#آسیه #دوروک #سوسن #عمر #برک #یاسمین #تولگا #سارپ #جانسو #آیبیکه #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #لیزگه_جومرت #ییعیت_کوچاک #آسدور #سوسعم #آیبر #خواهران_برادران
#آسیه
تو کتابخونه مشغول حل کردن سوالات ریاضی بودم که یدفعه حس کردم یکی روبه روم نشست سرم رو اوردم بالا عه دوروک بود
دوروک: میشه یه چند دقیقه باهم حرف بزنیم
آسیه: باشه
دوروک: آسیه منو یادت میاد؟ ما یک بار همدیگه رو قبلا دیدیم
آسیه: اره یادمه مگه میشه یادم نیاد یه پسر قد بلند با چشمای سبز 😅
دوروک: خوب پس یادته
آسیه چند وقته می خوام یه چیزی بهت بگم ولی موقعش نمیشد
با تعجب گفتم: چی؟!!
دوروک: آسیه من از تو خوشم میاد
آسیه: با بُهت بهش نگاه میکردم هنگ کردم بودم که چی میگه 😶
دوروک: میدونم نباید این طوری مثل احمقا میگفتم اما واقعا من بهت علاقه دارم
آسیه: دوروک میدونی داری چی میگی
شما چقدر ما رو اذیت کردین تو این مدت الان توقع داری قبول کنم؟!
دوروک: درست میگی قول میدم دیگه از این اتفاقات نیوفته
آسیه: دوروک من اصلا تو رو نمیشناسم و نمی تونم بهت اعتماد کنم
دوروک: قول میدم بهم اعتماد میکنی آسیه تو فقط قبول کن
آسیه: باشه ولی دوست پسرم نیستی
دوروک: باشه قبول البته فعلا 😅
آسیه: لبخندی بش زدم و گفتم به چی نگاه میکنی تو نمی خوای تکلیف ریاضی رو انجام بدی 😄؟؟!
دوروک: عه راست میگیا بزار برم کتابم رو بیارم بیام
آسیه: نه نمی خواد کتاب من هست که
بیا جواب ها رو تو این برگه بنویس بعد رفتی خونه تو کتابت وارد کن
دوروک: باشه ممنون
در همون لحظه آیبیکه اومد
آیبیکه: آسیه این زنگ معلم نداریم من و بقیه بچه ها می خوایم بریم حیاط میای؟
آسیه: عه اتفاقا خیلی خوب شد پس می مونم سوالات ریاضی رو حل میکنم تو برو اگه زود تموم کردم میام
دوروک تو می خوای بری برو
دوروک: نه می مونم این طوری زود تر تموم میکنیم باهم میریم 😃
آیبیکه با تعجب بهمون نگاه میکرد 🤨
آیبیکه: آسیه جون راستی یادم رفت بهت بگم من امروز باهات میام خونتون دلم برای زنعمو و عمو خیلی تنگ شده
آسیه: فهمیده بودم فوضولیش گُل کرده بین من و دوروک چه اتفاقی افتاده گفتم باشه حالابرو شما😅
🌸...ادامه دارد...🌸
لایک یادت نره قشنگم💎
اصکی ممنوع❌
#آسیه #دوروک #سوسن #عمر #برک #یاسمین #تولگا #سارپ #جانسو #آیبیکه #ملیس_مینکاری #رجب_اوستا #سوبورجو_یازگی_جوشکون #اونور_سعید_یاران #لیزگه_جومرت #ییعیت_کوچاک #آسدور #سوسعم #آیبر #خواهران_برادران
۱۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.