• رویای شیرین •
• رویای شیرین •
پارت (۳)
ویو به ۵ سال پیش
روز تولد تهیونگ اون روز خیلی خوب توی خاطره ی تهیونگ مونده بارون شدیدی میومد اون روز تهیونگ وقتی داشت از شرکت به خونش میرفت ا.ت بهش زنگ زد و گفت باید ببینمت توی پارکی که باهم اشنا شدن رفتن ا.ت : بدون سلام تا تهیونگ و دید گفت بیا جدا شیم همینطوری که بارون داشت ا.ت و خیس میکرد تهیونگ هم چتری که در دستش بود و بالا سرش گرفته بود و انداخت و گفت : ا.ت چی میگی ؟؟ میدونی که اصلا خوشم نمیاد از این شوخی... ا.ت : شوخییی نمیکنم بیا جداشیم من بهت نمیخورم تهیونگ
و از اونجا رفت
تهیونگ : درحالی که همینطوری زیر بارون خیس میشد حرفای ا.ت توی ذهنش اکو میشد ناگهان بدون اینکه بفهمه دید اشکاش سرازیر میشه سری خودش و از وضعیتی که داشت جمع و جور کرد و اشکاشو پاک کرد ولی چتر و جا گذاشت وقتی که رفت داخل ماشین ا.ت با گریه اومد همونجا چتر رو نگاهی کرد همونجا نشست و گریه کرد هم تهیونگ هم ا.ت تهیونگ داخل ماشین درحالی که سرشو به فرمون تکیه داده بود درحال گریه بود ا.ت که زیر بارون نشسته بود و درحال گریه بود اینجوری بود که رابطه ی این دو نفر به پایان رسید
ویو برگشت ا.ت
آخه چرا باید با دیدن اون دلم باز بلرزه قلبم درد بگیره که یهو مدیر ببخششون صداش کرد
ا.ت : بله رئیس
مدیر: اینو ببر بده به آقای تهیونگ
ا.ت : چی ؟؟ ااا یعنی من چرا اینو بدم به آقای تهیونگ میشه یکی دیگه بده ؟؟
مدیر: چی میگی ا.ت رو حرف من حرف نزن ببر به آقای تهیونگ بده
پارت (۳)
ویو به ۵ سال پیش
روز تولد تهیونگ اون روز خیلی خوب توی خاطره ی تهیونگ مونده بارون شدیدی میومد اون روز تهیونگ وقتی داشت از شرکت به خونش میرفت ا.ت بهش زنگ زد و گفت باید ببینمت توی پارکی که باهم اشنا شدن رفتن ا.ت : بدون سلام تا تهیونگ و دید گفت بیا جدا شیم همینطوری که بارون داشت ا.ت و خیس میکرد تهیونگ هم چتری که در دستش بود و بالا سرش گرفته بود و انداخت و گفت : ا.ت چی میگی ؟؟ میدونی که اصلا خوشم نمیاد از این شوخی... ا.ت : شوخییی نمیکنم بیا جداشیم من بهت نمیخورم تهیونگ
و از اونجا رفت
تهیونگ : درحالی که همینطوری زیر بارون خیس میشد حرفای ا.ت توی ذهنش اکو میشد ناگهان بدون اینکه بفهمه دید اشکاش سرازیر میشه سری خودش و از وضعیتی که داشت جمع و جور کرد و اشکاشو پاک کرد ولی چتر و جا گذاشت وقتی که رفت داخل ماشین ا.ت با گریه اومد همونجا چتر رو نگاهی کرد همونجا نشست و گریه کرد هم تهیونگ هم ا.ت تهیونگ داخل ماشین درحالی که سرشو به فرمون تکیه داده بود درحال گریه بود ا.ت که زیر بارون نشسته بود و درحال گریه بود اینجوری بود که رابطه ی این دو نفر به پایان رسید
ویو برگشت ا.ت
آخه چرا باید با دیدن اون دلم باز بلرزه قلبم درد بگیره که یهو مدیر ببخششون صداش کرد
ا.ت : بله رئیس
مدیر: اینو ببر بده به آقای تهیونگ
ا.ت : چی ؟؟ ااا یعنی من چرا اینو بدم به آقای تهیونگ میشه یکی دیگه بده ؟؟
مدیر: چی میگی ا.ت رو حرف من حرف نزن ببر به آقای تهیونگ بده
۱.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.