part 19
از دستشویی بیرون اومد و همونطور که صورتش رو به در بود،در رو بست و تا برگشت،سینه به سینه تهیونگ خورد و هین آرومی کشید.با چشمای لرزونش به مردمک های خونسرد تهیونگ نگاه کرد.ناگهان یاد حرفای دیروز جیمین میافتاد و این ترسی به قلبش میانداخت_ب..ببخشید
آروم کنار رفت و تهیونگ به دستشویی رفت.بعد از بسته شدن در،اخماش توی هم رفت.چرا این موقع صبح بیدار شده بود ساعت هنوز شیش هم نبود!
به آشپزخونه رفت و مواد لازم رو بیرون آورد تا صبحانه درست کنه ولی ذهنش خیلی درگیر بود.تهیونگ که از دستشویی دراومد،به سمت میز غذاخوری بزرگ رفت و به میز تکیه داد و همونطور دست به سینه به حرکات جونگکوک نگاه کرد.جونگکوک انقدر غرق افکارش بود که حتی متوجه حضور و نگاه تهیونگ هم نشد.
داشت مواد رو بی سر و صدا توی ماهیتابه سرخ میکرد که روغن روی دستش چکید.سوزشی گرفت که باعث شد اوفی بکشه و تهیونگ متوجه بشه.داشت به دستش که به خاطر روغنِ داغ،قرمز شده بود نگاه میکرد که تهیونگ مچ دستشو گرفت و بی توجه به نگاه متعجب جونگکوک،به سمت شیر آب برد.
دستشو با اخمی،چند ثانیه زیر شیر آب نگه داشت و بعد دستشو بیشتر توی دستش گرفت و بالا آورد تا دقیق بهش نگاه کنه.جونگکوک ماتش برده بود؛سعی کرد به خودش بیاد و حرف بزنه_چی..چیزی نشد
و خواست دستشو پس بکشه که تهیونگ محکمتر دستشو گرفت_صبر کن
به اخم جذابی که روی ابروهای پرپشتش نشسته بود نگاه کرد و بعد متوجه گرمی دستاش شد که محکم دستش رو گرفته بود؛قلبش تندتند زد.تهیونگ به دستشویی رفت و بعد با خمیر دندون برگشت_بزار از این بمالم روش...زود خوبش میکنه
_من..لازم نیست
چشمای وحشی تهیونگ بالا اومدن و به چشماش قفل شدن که باعث شد دهنش بسته بشه و دیگه حرف نزنه.
تهیونگ دست لطیف جونگکوک رو توی دست گرمش گرفت و با دست دیگش کمی خمیر دندون به مچش،جایی که قرمزی بزرگی روش بود،مالید.جونگکوک از سوزشی که داشت اوفی کشید.
کارش تموم شده بود اما دست جونگکوک رو ول نکرد،به چهرهی زیبای صبحگاهی جونگکوک نگاه کرد.جونگکوک نمیدونست چیکار کنه.چیزی بگه یا کاری بکنه و یا سکوت کنه؟
اما قبلش تهیونگ به حرف اومد_جونگکوکا...
آروم کنار رفت و تهیونگ به دستشویی رفت.بعد از بسته شدن در،اخماش توی هم رفت.چرا این موقع صبح بیدار شده بود ساعت هنوز شیش هم نبود!
به آشپزخونه رفت و مواد لازم رو بیرون آورد تا صبحانه درست کنه ولی ذهنش خیلی درگیر بود.تهیونگ که از دستشویی دراومد،به سمت میز غذاخوری بزرگ رفت و به میز تکیه داد و همونطور دست به سینه به حرکات جونگکوک نگاه کرد.جونگکوک انقدر غرق افکارش بود که حتی متوجه حضور و نگاه تهیونگ هم نشد.
داشت مواد رو بی سر و صدا توی ماهیتابه سرخ میکرد که روغن روی دستش چکید.سوزشی گرفت که باعث شد اوفی بکشه و تهیونگ متوجه بشه.داشت به دستش که به خاطر روغنِ داغ،قرمز شده بود نگاه میکرد که تهیونگ مچ دستشو گرفت و بی توجه به نگاه متعجب جونگکوک،به سمت شیر آب برد.
دستشو با اخمی،چند ثانیه زیر شیر آب نگه داشت و بعد دستشو بیشتر توی دستش گرفت و بالا آورد تا دقیق بهش نگاه کنه.جونگکوک ماتش برده بود؛سعی کرد به خودش بیاد و حرف بزنه_چی..چیزی نشد
و خواست دستشو پس بکشه که تهیونگ محکمتر دستشو گرفت_صبر کن
به اخم جذابی که روی ابروهای پرپشتش نشسته بود نگاه کرد و بعد متوجه گرمی دستاش شد که محکم دستش رو گرفته بود؛قلبش تندتند زد.تهیونگ به دستشویی رفت و بعد با خمیر دندون برگشت_بزار از این بمالم روش...زود خوبش میکنه
_من..لازم نیست
چشمای وحشی تهیونگ بالا اومدن و به چشماش قفل شدن که باعث شد دهنش بسته بشه و دیگه حرف نزنه.
تهیونگ دست لطیف جونگکوک رو توی دست گرمش گرفت و با دست دیگش کمی خمیر دندون به مچش،جایی که قرمزی بزرگی روش بود،مالید.جونگکوک از سوزشی که داشت اوفی کشید.
کارش تموم شده بود اما دست جونگکوک رو ول نکرد،به چهرهی زیبای صبحگاهی جونگکوک نگاه کرد.جونگکوک نمیدونست چیکار کنه.چیزی بگه یا کاری بکنه و یا سکوت کنه؟
اما قبلش تهیونگ به حرف اومد_جونگکوکا...
۳۷۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.