رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین
#پارت_۵۷
_ این طرفا کم پیدا میشه جایی باز باشه الان ولی هست
+ توهم بستنی؟
_ من؟!
+ اره
_ ن واسه بهار میگم منکه اصا بستنی کم پیش میاد بخورم... الان ی نوشیدنی و ترجیح میدم
+ دقیقا!
سپنتا: اوناش اونجا نگه دار! رامین اینام ک ماشاء الله گازشو گرفتن د برو ک رفتیم
+ اینا همش سره ملیسه!
_عقده ای شده جناب!
+ ههههه هههه خندید
_ چیز بامزه ای نگفتم
نگه داشت و پیاده شد ...
بهار : عجب یه دنده ایه ها!
سپنتا: این همینه که هست :/
ماهور با دوتا بستنی و دوتا گلوری (انرژی زا) و یکم خوراکی برگشت
بستنیا رو داد دست بهار و پلاستیک و گرفت سمت از دستش گرفتم
+ اینا محو شدن نه؟!
_ اصا معلوم نی کجا رفتن!
سوار شد و حرکت کرد باز ولوم میخاس کم کنه ک نذاشتم ، نوشیدنیشو باز کردم و دادم دستش
+ خوبه؟ ی هایپم هس اگ دوسنداری اینو!
اوه این با منه؟! واقن ؟ فک کنم زیادی بیدار مونده دوقطبی! چند مین پیش داشت مسخره م میکردا!!
_ نه خوبه
زنگیدم ب ملیس اصا جواب نداد ، زنگیدم ب فاطی اونم جواب نداد
اینا کجا رفتن!
نگران شدم _نهه جواب نمیدن
زنگیدم ب سامی یکم بووق خورد و بلاخره وصل شد بخاطر صدای اهنگ رو بلند گو گذاشته بودم
سامان : جانم
_ سامی کجایین شما!
سامان : نمیدونم والا! ی طرف جاده فرعی بود یه کافه سنتی ملیسا گف بریم رامین م پیچید دقیق نمیدونم ک!
_ بیا ما اینجا نگران اوناییم اونا تو کافه نشستن!
سامی : کافه رو ک بستن ما بیرون بودیم
_ مگ مرض دارین؟ همون باغ همه چی هس بریم همونجا بکپین دیگه اه!
سامی : چرا عصبانی میشی خو چیشده مگ؟ تو از من عصبانی چرا داد و بیدااد میکنی الکی!
همه منو نگا کردن ک خاسم بپیچونم!
_ چرت و پرت نگو سامی کدوم گوری هستین الان؟
سامی : ترانه منکه گفتدم چرا اونجوری شد چته تو! اروم باش
_ سامی میخای تصویری تشریح کنی؟ صدات داره پخش میشه تو ماشین!
سامی قهقهه میزد
_ دررررد کووووفت زهرررررمار مررررررض
سپنتا : ن شماها جریان دارین کلا !
سامی : از اول بگو عه میگم چته رد دادی! رم کردی!
_ نگران شدیم خو...
سامی گف فلان خیابون وایسادن مام رفتیم بعد همه مون باهم برگشتیم و یکمم پشت باغ تو آلاچیق نشستیمو خوراکی خوردیم دیگ من یکی جا نداشتم...
بهار : هووف خابم میاد دیگه ساعت 3 شد !
_بریم بالا بخابید
رفتیم بالا و اتاقا رو نشون دادم بهشون خوبه هه این خونه باغ اقا صابر ب ی دردی خورد!
همه خاب بودن منو ملیس و بهار و فاطینا باهم و پسرا باهم
خابم نمیبرد...
ساعت 3:40رفتم پایین ک اب بخورم دیدم ماهور نشسته و قهوه دستشه و چشاشو بسته
_ عوم بیداری!
+ نمیتونم بخابم سرم شدیدا درد میکنه!
_ اوه تقصیر ما شد!
+ نه واسه من عادیه میگرن!
_ اوه ، مسکن میخای؟ قهوه ک بدتره تو دیوونه ای!
+ والا منکه نتونسم اینجا چیزی پیدا کنم!...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #عشق #تکست_خاص #دخترونه #تنهایی #خاصترین
_ این طرفا کم پیدا میشه جایی باز باشه الان ولی هست
+ توهم بستنی؟
_ من؟!
+ اره
_ ن واسه بهار میگم منکه اصا بستنی کم پیش میاد بخورم... الان ی نوشیدنی و ترجیح میدم
+ دقیقا!
سپنتا: اوناش اونجا نگه دار! رامین اینام ک ماشاء الله گازشو گرفتن د برو ک رفتیم
+ اینا همش سره ملیسه!
_عقده ای شده جناب!
+ ههههه هههه خندید
_ چیز بامزه ای نگفتم
نگه داشت و پیاده شد ...
بهار : عجب یه دنده ایه ها!
سپنتا: این همینه که هست :/
ماهور با دوتا بستنی و دوتا گلوری (انرژی زا) و یکم خوراکی برگشت
بستنیا رو داد دست بهار و پلاستیک و گرفت سمت از دستش گرفتم
+ اینا محو شدن نه؟!
_ اصا معلوم نی کجا رفتن!
سوار شد و حرکت کرد باز ولوم میخاس کم کنه ک نذاشتم ، نوشیدنیشو باز کردم و دادم دستش
+ خوبه؟ ی هایپم هس اگ دوسنداری اینو!
اوه این با منه؟! واقن ؟ فک کنم زیادی بیدار مونده دوقطبی! چند مین پیش داشت مسخره م میکردا!!
_ نه خوبه
زنگیدم ب ملیس اصا جواب نداد ، زنگیدم ب فاطی اونم جواب نداد
اینا کجا رفتن!
نگران شدم _نهه جواب نمیدن
زنگیدم ب سامی یکم بووق خورد و بلاخره وصل شد بخاطر صدای اهنگ رو بلند گو گذاشته بودم
سامان : جانم
_ سامی کجایین شما!
سامان : نمیدونم والا! ی طرف جاده فرعی بود یه کافه سنتی ملیسا گف بریم رامین م پیچید دقیق نمیدونم ک!
_ بیا ما اینجا نگران اوناییم اونا تو کافه نشستن!
سامی : کافه رو ک بستن ما بیرون بودیم
_ مگ مرض دارین؟ همون باغ همه چی هس بریم همونجا بکپین دیگه اه!
سامی : چرا عصبانی میشی خو چیشده مگ؟ تو از من عصبانی چرا داد و بیدااد میکنی الکی!
همه منو نگا کردن ک خاسم بپیچونم!
_ چرت و پرت نگو سامی کدوم گوری هستین الان؟
سامی : ترانه منکه گفتدم چرا اونجوری شد چته تو! اروم باش
_ سامی میخای تصویری تشریح کنی؟ صدات داره پخش میشه تو ماشین!
سامی قهقهه میزد
_ دررررد کووووفت زهرررررمار مررررررض
سپنتا : ن شماها جریان دارین کلا !
سامی : از اول بگو عه میگم چته رد دادی! رم کردی!
_ نگران شدیم خو...
سامی گف فلان خیابون وایسادن مام رفتیم بعد همه مون باهم برگشتیم و یکمم پشت باغ تو آلاچیق نشستیمو خوراکی خوردیم دیگ من یکی جا نداشتم...
بهار : هووف خابم میاد دیگه ساعت 3 شد !
_بریم بالا بخابید
رفتیم بالا و اتاقا رو نشون دادم بهشون خوبه هه این خونه باغ اقا صابر ب ی دردی خورد!
همه خاب بودن منو ملیس و بهار و فاطینا باهم و پسرا باهم
خابم نمیبرد...
ساعت 3:40رفتم پایین ک اب بخورم دیدم ماهور نشسته و قهوه دستشه و چشاشو بسته
_ عوم بیداری!
+ نمیتونم بخابم سرم شدیدا درد میکنه!
_ اوه تقصیر ما شد!
+ نه واسه من عادیه میگرن!
_ اوه ، مسکن میخای؟ قهوه ک بدتره تو دیوونه ای!
+ والا منکه نتونسم اینجا چیزی پیدا کنم!...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #عشق #تکست_خاص #دخترونه #تنهایی #خاصترین
۱۷.۸k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.