سناریو
جی هوپ: توی پارک رو نیمکت نشسته بود برای ی لحظه بوی عطرت رو حس کرد به جلوش نگاه کرد و تو رو دید که داری با تلفن حرف میزنی مشخص بود که داری با کی حرف میزنی برای ی لحظه آرزو کرد کاش جای اون فرد بود تلفن رو قطع کردی و پاشدی رفتی هوپی هم به جای خالیت خیره شد
جیمین : در حال حاضر شدن واسه عکس برداری بود قرار بود واسه تبلیغات با یه مدل جدید همکاری کنه که تو اومدی و محوت شد از قبل زیبا تر شده بودی
جیمین : پس....تو اون مدل ناشناخته بودی
ات : آره....من بودم که چی
جیمین : میشه برگردی
ات : هرگز ...هرگز اینو ازم نخواه که برگردم
تو همه پل های پشت سرتو خراب کردی پارک جیمین
تهیونگ : تو خونه نشسته بود خواهرش قرار بود دوست جدیدش رو بیاره خونه و از اونجایی که پدر و مادرش مسافرت بودن ته مونده بود خونه تا خواهرش تنها نباشه
بعد تو خیلی تنها شد و سراغ یکی دیگه رفت اما اونم دلشو شکوند.....با دیدن این که دوست خواهرش تویی خوشحال شد که شانس خوبی داره اما وقتی خبر ازدواج تو دادی برای همیشه رفت.....
جونگ کوک : داشت تو باشگاه تمرین میکرد همون باشگاهی که تو هم توش بودی
وارد شدی و با دیدنت بهت پیشنهاد مبارزه داد و تو هم قبول کردی
در هین مبارزه محکم بقلت کرد
جونگ کوک: ات برگرد لطفا....قول میدم دیگه....
نذاشتی حرفش تموم شه هولش دادی و یه لگد درست توی قفسه سینش زدی اینو خودش یادت داده بود
همون حرکتی بود که وقتی اجراش کنی و لگد بزنی دیگه نفس طرف بالا نمیاد و راحت تر میتونی حمله کنی
ات : من هیچوقت بر نمیکردم....همونطور که قفسه سینت الان درد گرفت قلب منم ی روز درد گرفت
سمت در خروجی رفتی و اونم با دردی که تو سینش بود اجازه ریختن اشکاش رو به خودش داد
گند زدم
تا حالا سناریو ننوشته بودم شما ببخشین
درخاستی مینویسم
جیمین : در حال حاضر شدن واسه عکس برداری بود قرار بود واسه تبلیغات با یه مدل جدید همکاری کنه که تو اومدی و محوت شد از قبل زیبا تر شده بودی
جیمین : پس....تو اون مدل ناشناخته بودی
ات : آره....من بودم که چی
جیمین : میشه برگردی
ات : هرگز ...هرگز اینو ازم نخواه که برگردم
تو همه پل های پشت سرتو خراب کردی پارک جیمین
تهیونگ : تو خونه نشسته بود خواهرش قرار بود دوست جدیدش رو بیاره خونه و از اونجایی که پدر و مادرش مسافرت بودن ته مونده بود خونه تا خواهرش تنها نباشه
بعد تو خیلی تنها شد و سراغ یکی دیگه رفت اما اونم دلشو شکوند.....با دیدن این که دوست خواهرش تویی خوشحال شد که شانس خوبی داره اما وقتی خبر ازدواج تو دادی برای همیشه رفت.....
جونگ کوک : داشت تو باشگاه تمرین میکرد همون باشگاهی که تو هم توش بودی
وارد شدی و با دیدنت بهت پیشنهاد مبارزه داد و تو هم قبول کردی
در هین مبارزه محکم بقلت کرد
جونگ کوک: ات برگرد لطفا....قول میدم دیگه....
نذاشتی حرفش تموم شه هولش دادی و یه لگد درست توی قفسه سینش زدی اینو خودش یادت داده بود
همون حرکتی بود که وقتی اجراش کنی و لگد بزنی دیگه نفس طرف بالا نمیاد و راحت تر میتونی حمله کنی
ات : من هیچوقت بر نمیکردم....همونطور که قفسه سینت الان درد گرفت قلب منم ی روز درد گرفت
سمت در خروجی رفتی و اونم با دردی که تو سینش بود اجازه ریختن اشکاش رو به خودش داد
گند زدم
تا حالا سناریو ننوشته بودم شما ببخشین
درخاستی مینویسم
۵.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.