خلافکار قسمت ۲۶:
جیمین:دوتایی؟جفت همدیگه؟
گفتم:اوه جیمین مشکلش چیه؟
رفتم سه ریون رو بغل کردم جیمین هم یکی به تهیونگ زد و خندیدن البته تهیونگ هنوز درد داشت،تهیونگ:همه چیز حل شد یه سول و جه هوا به سزای اعمالشون رسیدن
جیمین:چی؟
نامجون اومد کنارمون گفت:نمیخواستم اینجور تموم بشه ولی خب ما اینجوریم دیگه شما هم انگار نمیشه کاریتون کرد آخرش جفتو جور شدید
گفتم:منظورتون چیه سرنوشت اونا هم مثل یوری شد؟
جیمین:از من هیچی نپرس عزیزم من خبر ندارم والا
تهیونگ:آره این آخرین کاریه که انجام دادم من سه ریون رو به مافیا ترجیح میدم
جیمین:راستش منم تسلیم عشق شدم
سه ریون:آقای پارک شماهم؟
جیمین فقط لبخند زد،تهیونگ:پارک جیمین اووو
جیمین:اه مسخره نکن دیگه راستی تهیونگ لباست خ.و.ن.یه؟
تهیونگ هم همه چیزو گفت نامجون که ماهارو کنار هم میدید افسوس میخورد رفت بیرون کمی قدم بزنه رفت یه کافه انگار منتظر کسی بود اما اینگار چیزی یادش بود مثل اولین قرارش با کسی بلند شد بره از پله ها که پایین میومد گارسونی خورد بهش نامجون از پله افتاد پایین گارسون دوید پایین ببینه خوبه یا نه نامجون بیهوش نبود فقط گیج شده بود اما سرش درد گرفتو چیزی یادش اومد انگار دردو گیجیش رو فراموش کرد بلند شد با عجله رفت بیرون برف شروع به بارش کرد میدوید انگار دنبال کسی بود ایستاد و فقط توی اطراف دنبالش میگشت بین جمعیت کسی رو با بقیه متفاوت دید زنی بسیار زیبا هنوز هم مثل اون روز با همون لباس بهاری توی این سرما داشت به سمت نامجون میومد نامجون اشک توی چشماش جمع شد زن ایستاد درحال اشک ریختن لبخند زد نامجون داد زد:نام دا یون!
نامجون دوید طرفش اونم همینطور رسیدن بهم همو بغل و گریه میکردن اشک شوق و دل تنگی بود نامجون پالتو اش رو در آورد و دور دا یون گذاشت و باهم رفتن یه کافه
دا یون:دلم برات تنگ شده بود فکر میکردم دیگه نمیبینمت
نامجون:نه من همیشه منتظرت بودم من فقط گول خوردم خیلی دیر فهمیدم اما حالا حافظه ام برگشته دیگه اینجام پیشتم
دایون:اوه خدای من چی شده حالت خوبه؟
نامجون:هان یه سول رو یادته؟اون دیگه رفت دیگه میتونیم بهم برسیم امروز سرم ضربه خورد و همه چیز یادم اومد
بله نامجون عاشق دایون بوده اما یه سول از دوران دانشگاه عاشق نامجون بوده اما نامجون دوستش نداشته یه سول هم از دایون متنفر بوده میخواسته اونو نابود کنه اما بعد که نامجون میفهمه یه سول رو ول میکنه میخواد بره به دایون درخواست ازدواج بده اما یه سول اونو از پله هول میده اونم حافظشو از دست میده اون روز بهاری بوده یه سول هم به دایون میگه نامجون ولت کرده تورو نمیخواد دایون هم ازش دور میشه درحالی که دختری از نامجون داشته اما اونو میدزدن ازش و دایون از کره میره و...
گفتم:اوه جیمین مشکلش چیه؟
رفتم سه ریون رو بغل کردم جیمین هم یکی به تهیونگ زد و خندیدن البته تهیونگ هنوز درد داشت،تهیونگ:همه چیز حل شد یه سول و جه هوا به سزای اعمالشون رسیدن
جیمین:چی؟
نامجون اومد کنارمون گفت:نمیخواستم اینجور تموم بشه ولی خب ما اینجوریم دیگه شما هم انگار نمیشه کاریتون کرد آخرش جفتو جور شدید
گفتم:منظورتون چیه سرنوشت اونا هم مثل یوری شد؟
جیمین:از من هیچی نپرس عزیزم من خبر ندارم والا
تهیونگ:آره این آخرین کاریه که انجام دادم من سه ریون رو به مافیا ترجیح میدم
جیمین:راستش منم تسلیم عشق شدم
سه ریون:آقای پارک شماهم؟
جیمین فقط لبخند زد،تهیونگ:پارک جیمین اووو
جیمین:اه مسخره نکن دیگه راستی تهیونگ لباست خ.و.ن.یه؟
تهیونگ هم همه چیزو گفت نامجون که ماهارو کنار هم میدید افسوس میخورد رفت بیرون کمی قدم بزنه رفت یه کافه انگار منتظر کسی بود اما اینگار چیزی یادش بود مثل اولین قرارش با کسی بلند شد بره از پله ها که پایین میومد گارسونی خورد بهش نامجون از پله افتاد پایین گارسون دوید پایین ببینه خوبه یا نه نامجون بیهوش نبود فقط گیج شده بود اما سرش درد گرفتو چیزی یادش اومد انگار دردو گیجیش رو فراموش کرد بلند شد با عجله رفت بیرون برف شروع به بارش کرد میدوید انگار دنبال کسی بود ایستاد و فقط توی اطراف دنبالش میگشت بین جمعیت کسی رو با بقیه متفاوت دید زنی بسیار زیبا هنوز هم مثل اون روز با همون لباس بهاری توی این سرما داشت به سمت نامجون میومد نامجون اشک توی چشماش جمع شد زن ایستاد درحال اشک ریختن لبخند زد نامجون داد زد:نام دا یون!
نامجون دوید طرفش اونم همینطور رسیدن بهم همو بغل و گریه میکردن اشک شوق و دل تنگی بود نامجون پالتو اش رو در آورد و دور دا یون گذاشت و باهم رفتن یه کافه
دا یون:دلم برات تنگ شده بود فکر میکردم دیگه نمیبینمت
نامجون:نه من همیشه منتظرت بودم من فقط گول خوردم خیلی دیر فهمیدم اما حالا حافظه ام برگشته دیگه اینجام پیشتم
دایون:اوه خدای من چی شده حالت خوبه؟
نامجون:هان یه سول رو یادته؟اون دیگه رفت دیگه میتونیم بهم برسیم امروز سرم ضربه خورد و همه چیز یادم اومد
بله نامجون عاشق دایون بوده اما یه سول از دوران دانشگاه عاشق نامجون بوده اما نامجون دوستش نداشته یه سول هم از دایون متنفر بوده میخواسته اونو نابود کنه اما بعد که نامجون میفهمه یه سول رو ول میکنه میخواد بره به دایون درخواست ازدواج بده اما یه سول اونو از پله هول میده اونم حافظشو از دست میده اون روز بهاری بوده یه سول هم به دایون میگه نامجون ولت کرده تورو نمیخواد دایون هم ازش دور میشه درحالی که دختری از نامجون داشته اما اونو میدزدن ازش و دایون از کره میره و...
۶۴۲
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.