قشنگترین عذاب من پارت ۵۵
قشنگترین عذاب من پارت ۵۵
ویو یونگی
بعد کمی استراحت دوباره به سمت شرکت راهی شدم.
بی دلیل خوشحال بودم و لبخند رو لبم بود..
به همه کسایی که جلوم خم شده بودن سلام کردم و سمت بالا راهی شدم.
آخرین پله رو رد کردم که چشمم اول از همه به جیمین خورد.
بغض تو چشماش و اشک و رو گونه هاش قلبم رو آزرده میکرد.
رفتم سمتشون ؛ میخواستم بهش شون سلام کنم که با صورت گریون تهیونگ و میا مواجه شدم..
وقتی نگاهم سمت بغل تهیونگ رفت متوجه شدم جونگ کوکه
نمیدونستم چه اتفاقی افتاده ، داشتم سکته میکردم
چرا جونگ کوک خونیه؟؟ چِشونه؟؟
وقتی جیمین با التماس بهم گفت زنگ بزنم به اورژانس قلبم داشت وای میستاد.
حالم داشت بدتر میشد. از طرفی تو حال خودم نبودم و داشتم دق میکرد ، از طرفی هم برام خیلی عجیب بود که تیهونگ اینجور برای کوک گریه میکنه.
کسی که تا دو روز پیش هیچ توجهی نداشت. کسی که سردترین شخصیت رو داشت.
کسی که هیچوقت برای دیگران ارزش زیادی قائل نبود.
تو همین فکرا بودم که صدای تهیونگ حواسمو پرت کرد
داشت سمتی میدوئید . وقتی دیدم جیمین سعی داره جلوش رو بگیره رفتم سمتش تا کمکش کنم
از رو اون پسر کنارش زدم تا نمرده
یونگی : تهیونگ بس کن. میفهمی داری چه غلطی میکنی!؟(عصبی)
ته : بزارید برم بکشمش. اون...اون با زندگیه من همچین کاری کرده ؛ نمیتونم ازش بگذرم(آخرش داد)
_________________________________________
بعد از توضیحات کامل به پلیس و اومدن اورژانس خیالم راحت تر شده بود.
اون پسر غریبه رو دستگیر کرده بودن و جونگ کوک رو هم به بیمارستان منتقل کرده بودن..
میا به پسرا خبر داده بود. بهتر بود که باشن
به جیمین و جین گفته بودم تا پیش تهیونگ بمونن.
انقدر گریه کرده بود و بی طاقت بود که قش کرد.
بهترین موقعیت بود تا از حال کوک باخبر بشم.
یونگی : بچه ها من میرم بیمارستان
جیهوپ : صبر کن منم میام.
..... :))
ویو یونگی
بعد کمی استراحت دوباره به سمت شرکت راهی شدم.
بی دلیل خوشحال بودم و لبخند رو لبم بود..
به همه کسایی که جلوم خم شده بودن سلام کردم و سمت بالا راهی شدم.
آخرین پله رو رد کردم که چشمم اول از همه به جیمین خورد.
بغض تو چشماش و اشک و رو گونه هاش قلبم رو آزرده میکرد.
رفتم سمتشون ؛ میخواستم بهش شون سلام کنم که با صورت گریون تهیونگ و میا مواجه شدم..
وقتی نگاهم سمت بغل تهیونگ رفت متوجه شدم جونگ کوکه
نمیدونستم چه اتفاقی افتاده ، داشتم سکته میکردم
چرا جونگ کوک خونیه؟؟ چِشونه؟؟
وقتی جیمین با التماس بهم گفت زنگ بزنم به اورژانس قلبم داشت وای میستاد.
حالم داشت بدتر میشد. از طرفی تو حال خودم نبودم و داشتم دق میکرد ، از طرفی هم برام خیلی عجیب بود که تیهونگ اینجور برای کوک گریه میکنه.
کسی که تا دو روز پیش هیچ توجهی نداشت. کسی که سردترین شخصیت رو داشت.
کسی که هیچوقت برای دیگران ارزش زیادی قائل نبود.
تو همین فکرا بودم که صدای تهیونگ حواسمو پرت کرد
داشت سمتی میدوئید . وقتی دیدم جیمین سعی داره جلوش رو بگیره رفتم سمتش تا کمکش کنم
از رو اون پسر کنارش زدم تا نمرده
یونگی : تهیونگ بس کن. میفهمی داری چه غلطی میکنی!؟(عصبی)
ته : بزارید برم بکشمش. اون...اون با زندگیه من همچین کاری کرده ؛ نمیتونم ازش بگذرم(آخرش داد)
_________________________________________
بعد از توضیحات کامل به پلیس و اومدن اورژانس خیالم راحت تر شده بود.
اون پسر غریبه رو دستگیر کرده بودن و جونگ کوک رو هم به بیمارستان منتقل کرده بودن..
میا به پسرا خبر داده بود. بهتر بود که باشن
به جیمین و جین گفته بودم تا پیش تهیونگ بمونن.
انقدر گریه کرده بود و بی طاقت بود که قش کرد.
بهترین موقعیت بود تا از حال کوک باخبر بشم.
یونگی : بچه ها من میرم بیمارستان
جیهوپ : صبر کن منم میام.
..... :))
۲.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.