رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت¹⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
جین تو اتاقش مشغول کار بود.
منم ناهار درست میکردم.
یهو آیفونو زدن.
رفتم و درو باز کردم..
آجوما: سلام، شمااا؟
من: س..سلام،ولی من باید این سوال و از شما بپرسم!
آجوما: بلهه؟ اینجا خونه پسر منه! تو کی هستی اینجا؟
تازه دوهزاریم افتاد.
من: آها، سلام خانم خوش اومدین بفرمایین داخل! من خدمتکار اینجام!
خانم همونطور که میومد داخل حرف میزد: خدمتکاررر؟ پسررر من مگه دست و پا چلفتیه که خدمتکار بگیرهه؟
از لحن صحبتش خیلی خوشم نیومد.
رفتیم داخل.
جین اومد و بعد از اینکه مامانشو دید زیر لب به من گفت: بازز نمیکردی جیسووو! ای خدا بگم چیکارت نکنه نامجون.
جین: سلام مامان! خوش اومدی!
خانم: وای پسرمم، گفتن تیر خوردی الان خوبییی؟ الهی بمیرم.
ایش.
جین با یه لبخند مصنوعی گفت: اره خداروشکر الان بهترم مامان سالم و سرحال.
فک نکنم رابطه جین با مامانش خیلی خوب باشه.
اومدم برم که آجوما دستمو گرفت و گفت: بمون!
وا چیکارم داره؟
خانم: پسرم واسه چی خدمتکار گرفتییی هااا؟
مگه من و خواهرت مردیم؟
جین: مامان جان، من بیشتر وقتا یا شرکتم یا کمپانی بیگ هیت. معمولا خونه هم خالیه هم من وقت غذا درست کردن ندارم.
خانم: خوبببب واسه چی دختررر گرفتی؟ خدمتکارررر مرد میگرفتی! اصلا از این دختره خوشم نمیاد! اخراجش کن تا بره.
دوست داشتم مامان جین و خفه کنمم.
کثافطططط مگه من چمه؟
جین: مامان من نمیتونم اخراجش کنم!
خانم: وااااااا؟ چراااااا؟
جین: چون این خدمتکار و من خ..خریدم.. الان اون هیچکس و نداره من هم پدرشم هم برادرشم الان تنها کسی که اون داره منم و منم اونو هیچوقت از خونه اخراج نمیکنم مامانن.
خانم: چییییییی؟ تو غلط میکنی اخراجش نکنی! تو اصن اشتباه کردی این دختره رو جای طلبت گرفتی! دختره پس فردا پرو میشه توقعش میره بالااااااا.
دیگه بس بود هرچی بارم کرده بود.
من: خانم من تا الان احترامتونو نگه داشتم هیچی نگفتم ولی من همچین دختری نیستم، با خونواده ای بزرگ شدم که یادم دادن چجوری زندگی کنم و توقعی نداشته باشمم...
یه طرف صورتم سوخت..
اون..منو زد؟
مگه چیکار کردم؟
دوباره اومد بزنه که جین دستشو تو هوا گرفت.
جین: مامان واسه چی جیسو رو میزنی؟ اون هیچ کاری نکردهههه!
خانم: اگه این دختره واقعا خانواده داشت نمیفروختنش به تو..
حرفش..
خیلی درد داشت..
قلب پودر شدم دوباره خاکستر شد..
اوخی جیسو☹️💔
پارت¹⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
جین تو اتاقش مشغول کار بود.
منم ناهار درست میکردم.
یهو آیفونو زدن.
رفتم و درو باز کردم..
آجوما: سلام، شمااا؟
من: س..سلام،ولی من باید این سوال و از شما بپرسم!
آجوما: بلهه؟ اینجا خونه پسر منه! تو کی هستی اینجا؟
تازه دوهزاریم افتاد.
من: آها، سلام خانم خوش اومدین بفرمایین داخل! من خدمتکار اینجام!
خانم همونطور که میومد داخل حرف میزد: خدمتکاررر؟ پسررر من مگه دست و پا چلفتیه که خدمتکار بگیرهه؟
از لحن صحبتش خیلی خوشم نیومد.
رفتیم داخل.
جین اومد و بعد از اینکه مامانشو دید زیر لب به من گفت: بازز نمیکردی جیسووو! ای خدا بگم چیکارت نکنه نامجون.
جین: سلام مامان! خوش اومدی!
خانم: وای پسرمم، گفتن تیر خوردی الان خوبییی؟ الهی بمیرم.
ایش.
جین با یه لبخند مصنوعی گفت: اره خداروشکر الان بهترم مامان سالم و سرحال.
فک نکنم رابطه جین با مامانش خیلی خوب باشه.
اومدم برم که آجوما دستمو گرفت و گفت: بمون!
وا چیکارم داره؟
خانم: پسرم واسه چی خدمتکار گرفتییی هااا؟
مگه من و خواهرت مردیم؟
جین: مامان جان، من بیشتر وقتا یا شرکتم یا کمپانی بیگ هیت. معمولا خونه هم خالیه هم من وقت غذا درست کردن ندارم.
خانم: خوبببب واسه چی دختررر گرفتی؟ خدمتکارررر مرد میگرفتی! اصلا از این دختره خوشم نمیاد! اخراجش کن تا بره.
دوست داشتم مامان جین و خفه کنمم.
کثافطططط مگه من چمه؟
جین: مامان من نمیتونم اخراجش کنم!
خانم: وااااااا؟ چراااااا؟
جین: چون این خدمتکار و من خ..خریدم.. الان اون هیچکس و نداره من هم پدرشم هم برادرشم الان تنها کسی که اون داره منم و منم اونو هیچوقت از خونه اخراج نمیکنم مامانن.
خانم: چییییییی؟ تو غلط میکنی اخراجش نکنی! تو اصن اشتباه کردی این دختره رو جای طلبت گرفتی! دختره پس فردا پرو میشه توقعش میره بالااااااا.
دیگه بس بود هرچی بارم کرده بود.
من: خانم من تا الان احترامتونو نگه داشتم هیچی نگفتم ولی من همچین دختری نیستم، با خونواده ای بزرگ شدم که یادم دادن چجوری زندگی کنم و توقعی نداشته باشمم...
یه طرف صورتم سوخت..
اون..منو زد؟
مگه چیکار کردم؟
دوباره اومد بزنه که جین دستشو تو هوا گرفت.
جین: مامان واسه چی جیسو رو میزنی؟ اون هیچ کاری نکردهههه!
خانم: اگه این دختره واقعا خانواده داشت نمیفروختنش به تو..
حرفش..
خیلی درد داشت..
قلب پودر شدم دوباره خاکستر شد..
اوخی جیسو☹️💔
۳.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.