رمان حامی
رمان حامی
پارت 30م:
از زبان عسل:
درو باز کردم و دیدم همسایه طبقه بالاییه
همسایه:
سلام
عسل:
سلام، بله بفرمایید
همسایه:
ببخشید میشه یکم کمتر جیغ بزنید؟
عسل:
اخ ببخشید حواسمون نبود، چشم
همسایه:
اشکال نداره، مرسی فعلا
عسل:
فعلا
باران:
چی شد
عسل:
هیچی گفت کمتر جیغ بزنیم🤦♀️😂
باران:
اها اوکی
عسل:
خب بزن ادامه فیلمو ببینیم فقط جیغ نزنیا
باران:
سعی میکنم ولی خب..😂💔
عسل:
هوففف
راوی: باران فیلمو پخش کرد و عسل و باران هم تموم سعیشونو کردن جیغ نزنن که فیلم تموم شد بالاخره..
عسل:
اخیش تموم شد، خب بچه ها بریم بیرون؟
باران:
اره
عسل:
عه علیرضا و حامیم که خوابشون برده🤦♀️
باران:
عه
عسل:
خب ولش بزار بخوابن خسته شدن...
فردا میریم بیرون
باران:
اوم باش
راوی: چندساعت گذشت و عسل و باران هم اصلا خوابشون نمیبرد
باران:
اه خوابم نمیبره
عسل:
منم همینطور
باران:
چی کنیم؟
عسل:
نمیدونم والا
عسل:
من برم اب بخورم
باران:
باش
راوی: عسل رفت اب بخوره که یهو ی لیوان افتاد زمین و شکست 🤦♀️
و حامیم از خواب پرید
حامیم:
وای چیشددددد
عسل:
هیچی هیچی لیوان شکست فقط
حامیم:
ای وای برو اون ور شیشه نره تو پات ی وقت
عسل:
باش
راوی: حامیم رفت شیشه ها رو برداشت...
عسل:
مرسی ببخشید بیدارت کردم🙂
حامیم:
اشکال نداره...
فردا صبح شد....
همه بیدار بودن و صبحانه هاشونم خورده بودن
عسل:
خب بریم بیرون بچه ها؟
همه:
بریم..
این داستان ادامه داره...
پارت 30م:
از زبان عسل:
درو باز کردم و دیدم همسایه طبقه بالاییه
همسایه:
سلام
عسل:
سلام، بله بفرمایید
همسایه:
ببخشید میشه یکم کمتر جیغ بزنید؟
عسل:
اخ ببخشید حواسمون نبود، چشم
همسایه:
اشکال نداره، مرسی فعلا
عسل:
فعلا
باران:
چی شد
عسل:
هیچی گفت کمتر جیغ بزنیم🤦♀️😂
باران:
اها اوکی
عسل:
خب بزن ادامه فیلمو ببینیم فقط جیغ نزنیا
باران:
سعی میکنم ولی خب..😂💔
عسل:
هوففف
راوی: باران فیلمو پخش کرد و عسل و باران هم تموم سعیشونو کردن جیغ نزنن که فیلم تموم شد بالاخره..
عسل:
اخیش تموم شد، خب بچه ها بریم بیرون؟
باران:
اره
عسل:
عه علیرضا و حامیم که خوابشون برده🤦♀️
باران:
عه
عسل:
خب ولش بزار بخوابن خسته شدن...
فردا میریم بیرون
باران:
اوم باش
راوی: چندساعت گذشت و عسل و باران هم اصلا خوابشون نمیبرد
باران:
اه خوابم نمیبره
عسل:
منم همینطور
باران:
چی کنیم؟
عسل:
نمیدونم والا
عسل:
من برم اب بخورم
باران:
باش
راوی: عسل رفت اب بخوره که یهو ی لیوان افتاد زمین و شکست 🤦♀️
و حامیم از خواب پرید
حامیم:
وای چیشددددد
عسل:
هیچی هیچی لیوان شکست فقط
حامیم:
ای وای برو اون ور شیشه نره تو پات ی وقت
عسل:
باش
راوی: حامیم رفت شیشه ها رو برداشت...
عسل:
مرسی ببخشید بیدارت کردم🙂
حامیم:
اشکال نداره...
فردا صبح شد....
همه بیدار بودن و صبحانه هاشونم خورده بودن
عسل:
خب بریم بیرون بچه ها؟
همه:
بریم..
این داستان ادامه داره...
۳.۸k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.