وقتی به چیز اشتباهی فکر کردی...
به قطرات بارون خیره شده بودی اشکات مثل بارون میبارید
*یعنی اون دختره کی بود...
با فکر کردن بهش اشکات شدید تر شد یعنی ممکن بود جیسونگ با اون دختره بهت خیانت می کرد..؟
اون مردی که بدون بغل کردنت نمیتونست چشماش رو روی هم بزاره ممکن بود..؟
صدای گریه هات خونه رو پر کرده بود چشمات کاملا خیس شده بود
تنها.... بودی ساکت بود کسی نبود که دل داریت بده
قلبت انگار تیر خورده بود حس مزخرفی داشتی
حالت بد بود.. با صدای در ترسیدی اشکات رو پاک کردی
نمیخواستی که بفهمه گریه کردی.. با لرز به سمت در رفتی یعنی ممکنه قبل از اینکه بیاد خونه پیش اون دختره باشه.. دستت رو فشار دادی
*این فکر رو از سرت بیرون کن..
درو باز کردی با دیدن جیسونگ که با لبخند قشنگی
که هروقت میدیدیش خوشحال می شدی
نگاه کردی قلبت داغون شد.. لبخندی زورکی زدی..
_ات حالت خوبه؟
*باید صحبت کنیم
با نگرانی بهت خیره شده بود... نمیتونستی حرف بزنی بغضت نمیزاشت که کلمه ای از دهنت خارج بشه
_ات چیشده
دیگه نتونستی جلوی بغضت رو بگیری و شروع کردی به گریه کردن اشک هات به سرعت میبارید و مردی که روبه روت بود نمیدونست که چیکار کنه
*اون دختره که کنارت بود کی بود؟ میخوای منو ول کنی؟ جیسونگ... جوابم... رو.. بده.. من داغون شدم داری بهم خیانت میکنی؟
با شنیدن حرفات لبخند محوی زد با چشمای متعجب بهت نگاه میکرد تو رو توی بغلش کشید.....
_دختره احمق اون خواهر بنگ چان بود...!
و صورتش رو به صورتت نزدیک کرد و بوسه ای روی لب صورتی رنگت گذاشت چشماش رو به چشمات دوخت..
_دیگه به همچین چیزی فکر نکن... من اگه هزارتا قلب داشتم همش مال خودت بود....
*یعنی اون دختره کی بود...
با فکر کردن بهش اشکات شدید تر شد یعنی ممکن بود جیسونگ با اون دختره بهت خیانت می کرد..؟
اون مردی که بدون بغل کردنت نمیتونست چشماش رو روی هم بزاره ممکن بود..؟
صدای گریه هات خونه رو پر کرده بود چشمات کاملا خیس شده بود
تنها.... بودی ساکت بود کسی نبود که دل داریت بده
قلبت انگار تیر خورده بود حس مزخرفی داشتی
حالت بد بود.. با صدای در ترسیدی اشکات رو پاک کردی
نمیخواستی که بفهمه گریه کردی.. با لرز به سمت در رفتی یعنی ممکنه قبل از اینکه بیاد خونه پیش اون دختره باشه.. دستت رو فشار دادی
*این فکر رو از سرت بیرون کن..
درو باز کردی با دیدن جیسونگ که با لبخند قشنگی
که هروقت میدیدیش خوشحال می شدی
نگاه کردی قلبت داغون شد.. لبخندی زورکی زدی..
_ات حالت خوبه؟
*باید صحبت کنیم
با نگرانی بهت خیره شده بود... نمیتونستی حرف بزنی بغضت نمیزاشت که کلمه ای از دهنت خارج بشه
_ات چیشده
دیگه نتونستی جلوی بغضت رو بگیری و شروع کردی به گریه کردن اشک هات به سرعت میبارید و مردی که روبه روت بود نمیدونست که چیکار کنه
*اون دختره که کنارت بود کی بود؟ میخوای منو ول کنی؟ جیسونگ... جوابم... رو.. بده.. من داغون شدم داری بهم خیانت میکنی؟
با شنیدن حرفات لبخند محوی زد با چشمای متعجب بهت نگاه میکرد تو رو توی بغلش کشید.....
_دختره احمق اون خواهر بنگ چان بود...!
و صورتش رو به صورتت نزدیک کرد و بوسه ای روی لب صورتی رنگت گذاشت چشماش رو به چشمات دوخت..
_دیگه به همچین چیزی فکر نکن... من اگه هزارتا قلب داشتم همش مال خودت بود....
۱۷.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.