پارت ۱۶
صبح شد
+تق تق.. عا جیمین بیداری؟
+او خب اوکی خوابی....
نمیخواستم منو با این وضع ببینه.. کل شبو داشتم گریه میکردم
ولی چرا... چرا من انقدر به یونگی وابسته شدم.... اینجوری نمیشه باید کم کم بهش بی محلی کنم و از قلبم بکشمش بیرون...
رفتم بیرون و دیدم صبحونه رو میزه
صبحونرو خوردم رفتم بیرون... دیدم هرکی سرگرم یه کاریه
مهدی... سبحان... سعید...عرفان. بنیامین.. یونگی(همه اسما ایرانی بعد زارت یونگی 😂)داشتن فوتبال بازی میکردن
و دیدم دخترا نشستن حرف میزنن ولی... گلسا داره میاد سمت من
=هوی.. تو... چیکار کردی؟
∆هان؟ من؟
=اره... یه کاری با صورتت کردی...
∆توهم زدی... تو خودتو با ایدل اشتباه گرفتی فقط مشکل اینکه اونا خوشگل و خوش هیکلن
=برو بابا اسگل
∆فوتتت اروم باش جیمین
رفتم پیش پسرا
∆بچه ها منم بازیییی
«خب بیا
∆میخواستم برم تو تیما ولی... تیم اول تیم یونگی.. بنیامین.. سبحان بود و تیم ۲ تیم .. سعید... مهدی... عرفان بود
خب الان چیکار کنممممم
الان باید بین یونگی که داداشمه و دلش یه جا گیره و من روش کراشم و مهدی که روی اونم کراشمو اون ولی سینگله یکی رو انتخاب کنم... یعنی چیییییی
خب وایسا.... قرار بود کم کم از یونگی فاصله بگیرم پس...
رفتم تو تیم یونگی
خب کم کم فاصله میگیرم
شروع کردیم...
همینطوری که بازی میکردیم و ما ۱ به ۲ جلو بودیم اون اتفاق رو مخخخخخ اههه
ویو ادمین
داشتن بازی میکردن که یونگی توپ دستش بود و پاس داد به جیمین و جیمین میخواست گل کنه ولی انقدر حواسش به توپ بود که جلوشو ندید و با صورت رفت تو یه درخت
و بیهوش شد....
+تق تق.. عا جیمین بیداری؟
+او خب اوکی خوابی....
نمیخواستم منو با این وضع ببینه.. کل شبو داشتم گریه میکردم
ولی چرا... چرا من انقدر به یونگی وابسته شدم.... اینجوری نمیشه باید کم کم بهش بی محلی کنم و از قلبم بکشمش بیرون...
رفتم بیرون و دیدم صبحونه رو میزه
صبحونرو خوردم رفتم بیرون... دیدم هرکی سرگرم یه کاریه
مهدی... سبحان... سعید...عرفان. بنیامین.. یونگی(همه اسما ایرانی بعد زارت یونگی 😂)داشتن فوتبال بازی میکردن
و دیدم دخترا نشستن حرف میزنن ولی... گلسا داره میاد سمت من
=هوی.. تو... چیکار کردی؟
∆هان؟ من؟
=اره... یه کاری با صورتت کردی...
∆توهم زدی... تو خودتو با ایدل اشتباه گرفتی فقط مشکل اینکه اونا خوشگل و خوش هیکلن
=برو بابا اسگل
∆فوتتت اروم باش جیمین
رفتم پیش پسرا
∆بچه ها منم بازیییی
«خب بیا
∆میخواستم برم تو تیما ولی... تیم اول تیم یونگی.. بنیامین.. سبحان بود و تیم ۲ تیم .. سعید... مهدی... عرفان بود
خب الان چیکار کنممممم
الان باید بین یونگی که داداشمه و دلش یه جا گیره و من روش کراشم و مهدی که روی اونم کراشمو اون ولی سینگله یکی رو انتخاب کنم... یعنی چیییییی
خب وایسا.... قرار بود کم کم از یونگی فاصله بگیرم پس...
رفتم تو تیم یونگی
خب کم کم فاصله میگیرم
شروع کردیم...
همینطوری که بازی میکردیم و ما ۱ به ۲ جلو بودیم اون اتفاق رو مخخخخخ اههه
ویو ادمین
داشتن بازی میکردن که یونگی توپ دستش بود و پاس داد به جیمین و جیمین میخواست گل کنه ولی انقدر حواسش به توپ بود که جلوشو ندید و با صورت رفت تو یه درخت
و بیهوش شد....
۳.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.