تپش قلب پارت ۶۳
فقط نشستم رو صندلی پشت میز جونگ کوک صبحونه رو درست کرد آورددسته منو گرفت بلند کرد برد رو پاهاش نشوندم دوتا دستاشو دور گردنش حلقه کردم اونم یه دستشو گذاشت دور کمرم هم خودش میخورد هم به من میداد صبحونه رو خوردیم من سر دردم بهتر شده بود کوک:خوب شدی من:آره بعد گرفت بغلم کرد دستشو پشت سرم گذاشت و برد رو شونش بغلم کرد منم بغلش کردم کوک:وقتی از اون بالا داشتی پرت میشدی پایین گفتم الان که مثل اون سومالیا بشی خیلی ترسیدم اگه نمیرسیدمو نمیدیدم میشد من:نفسم تو اجرا داشتی بعدش نمیدونستی قراره اون اتفاق بیوفته که کوک:میدونم اما خوب ترسیدم من:الان که حالم خوبه کوک:آره خیلیم خوبه تو همیشه باید حال خوب باشه من اگه یه ببینم حالت بده منم تب میکنم یورا من:هه عزیزم دوباره بغلش کردم گردنمو بوسید از رو پاش پاشدم رفتم اونور رو مبل همون موقع یه سوسک دیدم یه جیغ زد من:ععععععععع جونگ کوک سریع اومد منم دوییدم رفتم سمت جونگ کوک پریدم تو بغلش یه دستشو رو کمرم گذاشت ولی من کاری نکردم کوک:یورا نفسم چیه من:سوسک کوک:کجاست من:اون سمت مبل😭😭 کوک:خیله خوب رفت یه دمپایی برداشت یه فحشم انداخت توش کوک:پدرسگ (بدبخت 😐😂😂😂) سوسک:ای بی شرف پدرسگ خودتی من که داشتم زندگیمو میکردم کوک:هرچی هر چیزب به یورام نزدیک شه میترکه سوسک:من جوون بودم لعنتی
کوک:خوب به درک🙄 سوسک و با دستمال جمع کرد برد انداخت از تراس بیرون
کوک:خوب به درک🙄 سوسک و با دستمال جمع کرد برد انداخت از تراس بیرون
۲۶.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.