قدش اونقدرا بلند نبود
قدش اونقدرا بلند نبود
یعنی نسبت به مردای دیگه کوتاه محسوب میشد،
چهارشونه بود و هیکل پٌری داشت.
از وقتی یادم میومد سیبیل داشت بچه محلا میگفتن
رو سیبیلش اندازه ی ناموسش حساسه،
واسه همین رضا سیبیل صداش میکردن.
یکم عجیب غریب بنظر میرسید اما ازش نمی ترسیدم،
یادمه سال آخر مدرسه که بودم
خیلی از صبح ها تو کوچه میدیدمش،
کوچه خلوت بود اما رضاسبیل همچین بی آزار
از کنارم رد میشد که حس میکردم یه قاصدکه
و باد داره حرکتش میده، سرش پایین بود
و نگاهش به زمین از همون موقع
دیگه حسم بهش یجور عجیبی بود،
حس میکردم این ازون آدماس که اگه یه روزی
کسی جلوش به یه دختر تیکه بندازه یا بخواد اذیتش کنه
بی تفاوت نمیگذره و نمیگه به من چه،
جلوش وامیسته و مردونگی میکنه.
بعد از اون روزی که مامان هول هولکی اومد خونه
و از تو کمد بتادین برداشت برد فهمیدم درست فکر میکردم،
رضا اون روز سر نگار دختر بهجت خانوم
با یه غریبه تو محل درگیر شده بود،
مامان که اومد خونه بتادین به دست وایستاد شروع کرد
به تعریف کردن: آره دیگه،
مث اینکه پسره افتاده بوده دنبال نگار
که رضا دیده و غیرتی شده،
آخر سر خودشو به باد میده این پسر ببین کی گفتم ...
بعد از اون دیگه تا یه مدت ندیدیمش یعنی
اصلا نبود که ببینیمش تا مٌحرم که یهو پیداش شد
اما یجور متفاوت، موهاشو تراشیده بود
و سیبیلاشو زده بود باورم نمیشد!
اون سال مٌحرم وقتی رضا عَلَم امام حسینٌ بلند کرد
صدای فریادش از صدای طبل و سنج و بلندگوها
بیشتر تو گوشم پیچید و دل همرو لرزوند.
تا مدت ها نمیدونستیم چی شد که رضا،
سیبیلی که قدِ ناموس براش مهم بود
زد اما بعدِ چند وقت فهمیدیم سرطان نذاشته بود
نشونه ی غیرت و مردونگیش رو صورتش بمونه ...
تو محل مثل رضا کم داشتیم یا شایدم اصلا نداشتیم
آخه وقتی رفت صدای یاحسین هیچکس اونقدر عجیب و خالصانه دلمونو نلرزوند..
. #نازنین_عابدین_پور
یعنی نسبت به مردای دیگه کوتاه محسوب میشد،
چهارشونه بود و هیکل پٌری داشت.
از وقتی یادم میومد سیبیل داشت بچه محلا میگفتن
رو سیبیلش اندازه ی ناموسش حساسه،
واسه همین رضا سیبیل صداش میکردن.
یکم عجیب غریب بنظر میرسید اما ازش نمی ترسیدم،
یادمه سال آخر مدرسه که بودم
خیلی از صبح ها تو کوچه میدیدمش،
کوچه خلوت بود اما رضاسبیل همچین بی آزار
از کنارم رد میشد که حس میکردم یه قاصدکه
و باد داره حرکتش میده، سرش پایین بود
و نگاهش به زمین از همون موقع
دیگه حسم بهش یجور عجیبی بود،
حس میکردم این ازون آدماس که اگه یه روزی
کسی جلوش به یه دختر تیکه بندازه یا بخواد اذیتش کنه
بی تفاوت نمیگذره و نمیگه به من چه،
جلوش وامیسته و مردونگی میکنه.
بعد از اون روزی که مامان هول هولکی اومد خونه
و از تو کمد بتادین برداشت برد فهمیدم درست فکر میکردم،
رضا اون روز سر نگار دختر بهجت خانوم
با یه غریبه تو محل درگیر شده بود،
مامان که اومد خونه بتادین به دست وایستاد شروع کرد
به تعریف کردن: آره دیگه،
مث اینکه پسره افتاده بوده دنبال نگار
که رضا دیده و غیرتی شده،
آخر سر خودشو به باد میده این پسر ببین کی گفتم ...
بعد از اون دیگه تا یه مدت ندیدیمش یعنی
اصلا نبود که ببینیمش تا مٌحرم که یهو پیداش شد
اما یجور متفاوت، موهاشو تراشیده بود
و سیبیلاشو زده بود باورم نمیشد!
اون سال مٌحرم وقتی رضا عَلَم امام حسینٌ بلند کرد
صدای فریادش از صدای طبل و سنج و بلندگوها
بیشتر تو گوشم پیچید و دل همرو لرزوند.
تا مدت ها نمیدونستیم چی شد که رضا،
سیبیلی که قدِ ناموس براش مهم بود
زد اما بعدِ چند وقت فهمیدیم سرطان نذاشته بود
نشونه ی غیرت و مردونگیش رو صورتش بمونه ...
تو محل مثل رضا کم داشتیم یا شایدم اصلا نداشتیم
آخه وقتی رفت صدای یاحسین هیچکس اونقدر عجیب و خالصانه دلمونو نلرزوند..
. #نازنین_عابدین_پور
۳.۲k
۲۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.