پارت چهارم عشق ناشناسم:
پارت چهارم عشق ناشناسم:
ویو کوک: همینجوری ناهار خوردیم و تصمیم گرفتم ازش اسمش رو بپرسم
+ اسمم آت هستش
و شما؟
- جونگکوک ، میتونی کوک هم صدام کنی
+ چرا باید اینقدر صمیمی حرف بزنم ، توهین حساب میشه
- نه بابا
بالاخره من قراره دوستت باشم
+ باشه
یعنی میتونم بهت بگم
کوکی؟
یا مثلاً کوک
وای چقدر باحال
همینجور که داشت میگفت ، قلبم ریخت پایین
وقتی بهم میگفت کوک و کوکی
- بس کن
+ با.....شه ببخشید
-قلبم میریزه پایین وقتی اینجوری صدام میزنی
+ وای
جالب بود
میگم که نظرت درمورد زندگی چیه؟
درمورد بچه ها؟
- برام زیاد مهم نیست ، بیشتر میخوام به شریکم توی زندگی توجه کنم تا بچه
همه چی به شریکم بستگی داره
+ وای منم همینجور خوشم نمیاد
- چقدر خوب
+میای امشب بریم بار ؟
- بله
امشب میخواستیم بریم بار پس من رفتم و لباسم رو انتخاب کردم
و ات هم همینطور
شب شد و موقع رفتن به بار
ات اومده بود دم خونم و در زد
+ سلام
- سلام
لباسش فوق العاده خوشگل بود ولی یکم باز بود
- میگم لباست یکم........
+ مشکلی باهاش داری؟
- نه ولی برای خودت میگم
+ ممنون من خودم حواسم هست
یجوری که انگار بهش برخورد
پس یعنی از رفتار اینکه چرا اینجوری لباس پوشیدی و اینا بدش میومد
و نباید از این حرفا میزدم
رفتیم بار و ات حسابی حالش بد شد
یعنی نمیتونست راه بره
برای همین بغلش کردم و بردمش
+ خودم میتونم بیام
- معلومه
عین سنجاب توی بغلم بود
سرش رو مخفی کرد
و توی بغلم جمع شده بود
+ میشه همینجوری توی بغلت بمونم ؟
تا خونه توی بغلم بود ولی اینقدر کوچولو بود که سختی نداشت برام
گذاشتمش توی خونش و رفتم
کل شب با لباسی که بغلش کردم خوابیدم
و بوش کردم
چون بوی آت رو میداد
همینجور روزا عادی میگذشت که یه روز صبح صدای پلیس و آمبولانس شنیدم
سریع رفتم بیرون که دیدم دم خونه ات هستن
چیشد ؟ چرا اونجان؟
مثل اینکه یه دزد رفته خونش و چون ات خواب بوده و بیدار شده و ترسیده بهش چاقو زده
یعنی زنده بود.........؟
ویو کوک: همینجوری ناهار خوردیم و تصمیم گرفتم ازش اسمش رو بپرسم
+ اسمم آت هستش
و شما؟
- جونگکوک ، میتونی کوک هم صدام کنی
+ چرا باید اینقدر صمیمی حرف بزنم ، توهین حساب میشه
- نه بابا
بالاخره من قراره دوستت باشم
+ باشه
یعنی میتونم بهت بگم
کوکی؟
یا مثلاً کوک
وای چقدر باحال
همینجور که داشت میگفت ، قلبم ریخت پایین
وقتی بهم میگفت کوک و کوکی
- بس کن
+ با.....شه ببخشید
-قلبم میریزه پایین وقتی اینجوری صدام میزنی
+ وای
جالب بود
میگم که نظرت درمورد زندگی چیه؟
درمورد بچه ها؟
- برام زیاد مهم نیست ، بیشتر میخوام به شریکم توی زندگی توجه کنم تا بچه
همه چی به شریکم بستگی داره
+ وای منم همینجور خوشم نمیاد
- چقدر خوب
+میای امشب بریم بار ؟
- بله
امشب میخواستیم بریم بار پس من رفتم و لباسم رو انتخاب کردم
و ات هم همینطور
شب شد و موقع رفتن به بار
ات اومده بود دم خونم و در زد
+ سلام
- سلام
لباسش فوق العاده خوشگل بود ولی یکم باز بود
- میگم لباست یکم........
+ مشکلی باهاش داری؟
- نه ولی برای خودت میگم
+ ممنون من خودم حواسم هست
یجوری که انگار بهش برخورد
پس یعنی از رفتار اینکه چرا اینجوری لباس پوشیدی و اینا بدش میومد
و نباید از این حرفا میزدم
رفتیم بار و ات حسابی حالش بد شد
یعنی نمیتونست راه بره
برای همین بغلش کردم و بردمش
+ خودم میتونم بیام
- معلومه
عین سنجاب توی بغلم بود
سرش رو مخفی کرد
و توی بغلم جمع شده بود
+ میشه همینجوری توی بغلت بمونم ؟
تا خونه توی بغلم بود ولی اینقدر کوچولو بود که سختی نداشت برام
گذاشتمش توی خونش و رفتم
کل شب با لباسی که بغلش کردم خوابیدم
و بوش کردم
چون بوی آت رو میداد
همینجور روزا عادی میگذشت که یه روز صبح صدای پلیس و آمبولانس شنیدم
سریع رفتم بیرون که دیدم دم خونه ات هستن
چیشد ؟ چرا اونجان؟
مثل اینکه یه دزد رفته خونش و چون ات خواب بوده و بیدار شده و ترسیده بهش چاقو زده
یعنی زنده بود.........؟
۵.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.