سناریو من و زندگی پارت 5
.
همچنان آیکو:
بـــــــــله! او دو عدد اسکل کراش که توی حیاط دیدیم بودن.
من: آیومی آیومی! اون دوتا!
آیومی: عه آره!
من: بیا بریم یه جایی نزدیک اونا بشینیم!
آیومی: چرا؟! چه فکری تو سرته!؟
من: یه فکر خوب! 😈(خواهران گلم منحرف نشوید)
بعد دست آیومی رو گرفتم و رفتیم دو تا صندلی پشت سر اونا نشستیم.
آیومی: احمق! اون پسر مشکیه انگار خیلی چیزه! گند اخلاقه!
من: خب که چی؟!
آیومی: هیچی بابا! اه!
من: 😐
*شروع کلاس.
معلم: خب دانش اموزان عزیز! یکی یکی بلند بشین و خودتونو معرفی کنین. اول شما!
اون پسر مشکی گنده اخلاق بلند شد.
اون پسره: آکیهیکو ناکاوا
اون یکی پسره: آسامی هایاشی(با یک لبخند بسیار بزرگ)
من توی گوش آیومی: این چشه؟!
آیومی: چه میدونم شاید خله! مثل خودت!
من: آخجون یکی شکل خودم پیدا کردم!
آیومی:😑
بقیه هم معرفی کردن خودشونو و نوبت رسید به ما
من: من..... من...
آیومی با صدای آهسته: چته بگو دیگه...
من: من... چیزم....
آیومی: چیزم چیه!!؟ بگو قشنگ...
من: آیکو کیمورا دس!
آیومی بلند میشه و یه چشم غره به من میره
آیومی: آیومی آداچیهارا دس!
هوووف! تموم شد بالاخره!
آیومی: تو چت شد یهو؟!
من: نمیدونم والا!
آیومی سری از روی تاسف تکون میده. کلاس امروز چون روز اول بود هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و درسی هم ندادن و در عوض برامون جشن گرفتن
آیومی: جشن برا چی بود آخه!
من: ضد حال یکم حال کن بعد میری تو درس و امتحان و مرگ هاا!!
آیومی: عه وا راس میگی بزار یکم حال کنم!
اون پسر شیطونه اومد سمت ما(منظورش هایاشیه)
هایاشی: سلام گل دخترا!
آیومی: 😑
من: سلام گل پسر!
آیومی توی گوش من: این چه طرز حرف زدنه!؟!
من همچنان: چی میخوای پسرک؟!
هایاشی: پسرک؟!
من: بله!
هایاشی: من فقط شماره...
آیومی: برو گمشو بینم! انگار شهر هرته! پسره... چیز...
و دست منو کشید و برد
من: این چه کاری بود آخه؟!
آیومی: جدی جدی میخواست شماره بگیره!
من: بیخیالش بابا! 😂
آیومی: هوووف...
بالاخره بعد از کلی جشن و چه میدونم فلان فلان اون روز اول مدرسه هم گذشت....
کیوتم لایک و کامنت یادت نره تا پارت بعدی رو بزارم♡💚😉
همچنان آیکو:
بـــــــــله! او دو عدد اسکل کراش که توی حیاط دیدیم بودن.
من: آیومی آیومی! اون دوتا!
آیومی: عه آره!
من: بیا بریم یه جایی نزدیک اونا بشینیم!
آیومی: چرا؟! چه فکری تو سرته!؟
من: یه فکر خوب! 😈(خواهران گلم منحرف نشوید)
بعد دست آیومی رو گرفتم و رفتیم دو تا صندلی پشت سر اونا نشستیم.
آیومی: احمق! اون پسر مشکیه انگار خیلی چیزه! گند اخلاقه!
من: خب که چی؟!
آیومی: هیچی بابا! اه!
من: 😐
*شروع کلاس.
معلم: خب دانش اموزان عزیز! یکی یکی بلند بشین و خودتونو معرفی کنین. اول شما!
اون پسر مشکی گنده اخلاق بلند شد.
اون پسره: آکیهیکو ناکاوا
اون یکی پسره: آسامی هایاشی(با یک لبخند بسیار بزرگ)
من توی گوش آیومی: این چشه؟!
آیومی: چه میدونم شاید خله! مثل خودت!
من: آخجون یکی شکل خودم پیدا کردم!
آیومی:😑
بقیه هم معرفی کردن خودشونو و نوبت رسید به ما
من: من..... من...
آیومی با صدای آهسته: چته بگو دیگه...
من: من... چیزم....
آیومی: چیزم چیه!!؟ بگو قشنگ...
من: آیکو کیمورا دس!
آیومی بلند میشه و یه چشم غره به من میره
آیومی: آیومی آداچیهارا دس!
هوووف! تموم شد بالاخره!
آیومی: تو چت شد یهو؟!
من: نمیدونم والا!
آیومی سری از روی تاسف تکون میده. کلاس امروز چون روز اول بود هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و درسی هم ندادن و در عوض برامون جشن گرفتن
آیومی: جشن برا چی بود آخه!
من: ضد حال یکم حال کن بعد میری تو درس و امتحان و مرگ هاا!!
آیومی: عه وا راس میگی بزار یکم حال کنم!
اون پسر شیطونه اومد سمت ما(منظورش هایاشیه)
هایاشی: سلام گل دخترا!
آیومی: 😑
من: سلام گل پسر!
آیومی توی گوش من: این چه طرز حرف زدنه!؟!
من همچنان: چی میخوای پسرک؟!
هایاشی: پسرک؟!
من: بله!
هایاشی: من فقط شماره...
آیومی: برو گمشو بینم! انگار شهر هرته! پسره... چیز...
و دست منو کشید و برد
من: این چه کاری بود آخه؟!
آیومی: جدی جدی میخواست شماره بگیره!
من: بیخیالش بابا! 😂
آیومی: هوووف...
بالاخره بعد از کلی جشن و چه میدونم فلان فلان اون روز اول مدرسه هم گذشت....
کیوتم لایک و کامنت یادت نره تا پارت بعدی رو بزارم♡💚😉
۵۸۵
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.