❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_⁴¹ ❦
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود دیگه وقته شام بود برای همین لباسمو عوض کردم و موهامو شونه کردم و بالا بستم و یه ارایش خیلی کم انجام دادم یکم پیش سولنان جعبرو برام اورد برای همین جعبرو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون
و رفتم داخل پیش بقیه نشستم روی میز غذا خوری جفت جونگکوک
ا.ت: خب قبل از اینکه شام بخوریم میخوام یه چیزی بدم به جونگکوک که یه خبر خوب برای همتونه
همه: باش
ا.ت جعبرو داد به جونگکوک و جونگکوک درشو باز کرد که با دیدن بیبی چک ا.ت شکه شد جونگکوک بیبی چک و در اورد و به ا.ت نگاه کرد ا.ت سرشو به نشونه ی اره بالا و پایین کرد که جونگکوک محکم ا.ت رو بغل کرد
جونگکوک: دارم بابا میشم(بلند)
یونا:(تعجب)
جیمین:(تعجب)
سولنان یه مشت به بازوی تهیونگ زد و اروم بهش گفت تعجب کن که تهیونگ هم ادعا کرد که مثلا نمیدونسته و همه پاشدن ا.ت و جونگکوک و بغل کردن و تبریک گفتن و شام شون رو خوردن و بعد از به مامان و باباش و مامان بابای جونگکوک هم خبر داد که بارداره و....
«فردا شب»
از زبان جونگکوک
همه چیز اماده بود برای تولد ا.ت سولنان رفته بود دنبال ا.ت تا بیارتش اینجا عمارت باباش اینا زنگ در زده شد یونا و جیمین ایستاده بود دم در تا برف شادی و...... بزنن بالای سر ا.ت به زور کیک و دادن دست ا.ت و منو گذاشتن جلوی در..... در عمارت باز شد همینکه ا.ت وارد شد همه شروع کردن به خوندن شعر تولد و منم کیک و بردم جلو مثله اینکه خیلی سوپرایز شده بود
جونگکوک: نمیخوای فوت کنی؟
ا.ت: شما چیکار کردید!
سولنان: ارزو کن
ا.ت: باش
ا.ت ارزو کرد و شمع و فوت کرد که جونگکوک بوسه ی ریزی روی لبای ا.ت زد که صدای دست و جیغ همه بلند شد و بعد چند مین ا.ت کادو هاشو باز کرد و کیک خوردن و........ تولد تمام شد
«۲ سال بعد»
ا.ت: لیای من بگو مامان
لیا: بابا
جونگکوک:(در حال کنترل کردن خنده ی خود)
ا.ت: نه بگو مامان
لیا: بابا
جونگکوک:(خنده)
ا.ت: جونگکوک نخند چون الان با زمین یکسانت میکنم
جونگکوک: خانم حسود
ا.ت: بد بوی من
لیا:«جیغغغ»
ا.ت: کر شدم دختر
جونگکوک: به تو رفته
ا.ت: وا
زنگ در زده شد
ا.ت: عه بچها اومدن(منظورش سولنان، تهیونگ، یونا و جیمینه....نکته:توی این دوسال ا.ت و جونگکوک رفتن داخل یه عمارت دیگه)
جونگکوک: لیندا در رو باز کن
لیندا: چشم ارباب
.........................
تهیونگ: خب منو سولنان جنسیت بچهامون رو فهمیدیم
ا.ت: بچهامون؟
سولنان: اره
تهیونگ: راستش سولنان دوقلو بارداره ما موقعی که خاستیم جنسیت بچرو بفهمیم اینو هم فهمیدیم
جیمین: جنسیتشون چیه؟
یونا: جیمین راست میگه
سولنان: دختر و پسر
جونگکوک: واو مبارکه
ا.ت: مبارک
یونا: ماهم میخوایم یه چیزی بگیم
ا.ت: بگو
یونا: من باردارم
همه: مبارکه
...............پایان.............
این فیک خوب بود؟
❥part_⁴¹ ❦
ا.ت ویو
ساعت ۸ بود دیگه وقته شام بود برای همین لباسمو عوض کردم و موهامو شونه کردم و بالا بستم و یه ارایش خیلی کم انجام دادم یکم پیش سولنان جعبرو برام اورد برای همین جعبرو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون
و رفتم داخل پیش بقیه نشستم روی میز غذا خوری جفت جونگکوک
ا.ت: خب قبل از اینکه شام بخوریم میخوام یه چیزی بدم به جونگکوک که یه خبر خوب برای همتونه
همه: باش
ا.ت جعبرو داد به جونگکوک و جونگکوک درشو باز کرد که با دیدن بیبی چک ا.ت شکه شد جونگکوک بیبی چک و در اورد و به ا.ت نگاه کرد ا.ت سرشو به نشونه ی اره بالا و پایین کرد که جونگکوک محکم ا.ت رو بغل کرد
جونگکوک: دارم بابا میشم(بلند)
یونا:(تعجب)
جیمین:(تعجب)
سولنان یه مشت به بازوی تهیونگ زد و اروم بهش گفت تعجب کن که تهیونگ هم ادعا کرد که مثلا نمیدونسته و همه پاشدن ا.ت و جونگکوک و بغل کردن و تبریک گفتن و شام شون رو خوردن و بعد از به مامان و باباش و مامان بابای جونگکوک هم خبر داد که بارداره و....
«فردا شب»
از زبان جونگکوک
همه چیز اماده بود برای تولد ا.ت سولنان رفته بود دنبال ا.ت تا بیارتش اینجا عمارت باباش اینا زنگ در زده شد یونا و جیمین ایستاده بود دم در تا برف شادی و...... بزنن بالای سر ا.ت به زور کیک و دادن دست ا.ت و منو گذاشتن جلوی در..... در عمارت باز شد همینکه ا.ت وارد شد همه شروع کردن به خوندن شعر تولد و منم کیک و بردم جلو مثله اینکه خیلی سوپرایز شده بود
جونگکوک: نمیخوای فوت کنی؟
ا.ت: شما چیکار کردید!
سولنان: ارزو کن
ا.ت: باش
ا.ت ارزو کرد و شمع و فوت کرد که جونگکوک بوسه ی ریزی روی لبای ا.ت زد که صدای دست و جیغ همه بلند شد و بعد چند مین ا.ت کادو هاشو باز کرد و کیک خوردن و........ تولد تمام شد
«۲ سال بعد»
ا.ت: لیای من بگو مامان
لیا: بابا
جونگکوک:(در حال کنترل کردن خنده ی خود)
ا.ت: نه بگو مامان
لیا: بابا
جونگکوک:(خنده)
ا.ت: جونگکوک نخند چون الان با زمین یکسانت میکنم
جونگکوک: خانم حسود
ا.ت: بد بوی من
لیا:«جیغغغ»
ا.ت: کر شدم دختر
جونگکوک: به تو رفته
ا.ت: وا
زنگ در زده شد
ا.ت: عه بچها اومدن(منظورش سولنان، تهیونگ، یونا و جیمینه....نکته:توی این دوسال ا.ت و جونگکوک رفتن داخل یه عمارت دیگه)
جونگکوک: لیندا در رو باز کن
لیندا: چشم ارباب
.........................
تهیونگ: خب منو سولنان جنسیت بچهامون رو فهمیدیم
ا.ت: بچهامون؟
سولنان: اره
تهیونگ: راستش سولنان دوقلو بارداره ما موقعی که خاستیم جنسیت بچرو بفهمیم اینو هم فهمیدیم
جیمین: جنسیتشون چیه؟
یونا: جیمین راست میگه
سولنان: دختر و پسر
جونگکوک: واو مبارکه
ا.ت: مبارک
یونا: ماهم میخوایم یه چیزی بگیم
ا.ت: بگو
یونا: من باردارم
همه: مبارکه
...............پایان.............
این فیک خوب بود؟
۱۲.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.