سیاه سفید قلبم
نگاه ترس الودی به من کرد که شونمو بالا انداختم که با چشماش داشت التماسم میکرد که زیره لب گفتم
_همبرگر ندادی کمکم میخای به من چه اصلا
مامان: هوی مرتیکه حالا دیگه به من میگی مادر غوزمیت
=خانم من چیز خوردم
تا اینو گفت بابام از راه رسید که اوضا رو بد دید دمبشو گذاشت رو کونش نه چیزه دمبشو گذاشت رو شونش و ده برو که رفتیم تو این بحثا حتی بابامم شکنجه میشه چرا چون مامان بحث و به جایی میرسونه که به عمم فشح بده یکروزی یادمه که گفت
=الاهی برادره عمت چپ کنه بیافته گوشه ی بیمارستان
_که از غذا بابامم تک پسر بود فرداش سرما خورد و افتاد گوشه ی بیمارستان
از اون روز به بعد باهم چت میکردیم که کم کم بهش حس پیدا کردمو و من حس اونو نمیدونستم برای همین بهش گفتم که امروز مهمون ویژه داریم که اومدن خاستگاری
=خاستگاری ابجیت دیگه
_ابجیم که کوچیکه چجوری خاستگار داشته باشه
=خوب خوب چرا دارن برای تو میان
_برا کی بیان پس
=الان الان جواب تو چیه
-نمیدونم اما اگه پسره خوب باشه که شاید جوابم مثبته
=خوب تو تو اگه ازدواج کنی دیگه نمیتونی با من باشی
-نه دیگه
-من باید برم الانه که برسن
-خدافظ
از تو چتم اومدم بیرون و منتظر موندم و اما نتمو روشن کردم که هی پشت هم پیام میداد که اسمش روی صفحه نمایان شد لبخنده شروری زدم و گذاشتم تا یکبار دیگه زنگ بزنه که دوبار دیگه زنگ زد که جواب دادم
-بله
=مائده چرا رفتی
-چون خاستگاری اومدن خب
_همبرگر ندادی کمکم میخای به من چه اصلا
مامان: هوی مرتیکه حالا دیگه به من میگی مادر غوزمیت
=خانم من چیز خوردم
تا اینو گفت بابام از راه رسید که اوضا رو بد دید دمبشو گذاشت رو کونش نه چیزه دمبشو گذاشت رو شونش و ده برو که رفتیم تو این بحثا حتی بابامم شکنجه میشه چرا چون مامان بحث و به جایی میرسونه که به عمم فشح بده یکروزی یادمه که گفت
=الاهی برادره عمت چپ کنه بیافته گوشه ی بیمارستان
_که از غذا بابامم تک پسر بود فرداش سرما خورد و افتاد گوشه ی بیمارستان
از اون روز به بعد باهم چت میکردیم که کم کم بهش حس پیدا کردمو و من حس اونو نمیدونستم برای همین بهش گفتم که امروز مهمون ویژه داریم که اومدن خاستگاری
=خاستگاری ابجیت دیگه
_ابجیم که کوچیکه چجوری خاستگار داشته باشه
=خوب خوب چرا دارن برای تو میان
_برا کی بیان پس
=الان الان جواب تو چیه
-نمیدونم اما اگه پسره خوب باشه که شاید جوابم مثبته
=خوب تو تو اگه ازدواج کنی دیگه نمیتونی با من باشی
-نه دیگه
-من باید برم الانه که برسن
-خدافظ
از تو چتم اومدم بیرون و منتظر موندم و اما نتمو روشن کردم که هی پشت هم پیام میداد که اسمش روی صفحه نمایان شد لبخنده شروری زدم و گذاشتم تا یکبار دیگه زنگ بزنه که دوبار دیگه زنگ زد که جواب دادم
-بله
=مائده چرا رفتی
-چون خاستگاری اومدن خب
۲.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.